بسم رب الشهدا و الصدیقین
شب عملیات وقتی پای یکی از بچه ها به سیم منور گیر کرد ،
همه جا مثل روز ، روشن شد .
اول کلاه آهنی اش را روی مین انداخت ، مثل کاغذ سوخت …
...
عملیات داشت لو می رفت …
چیزی پیدا نکرد دستش را گذاشت روی مین ،
بوی گوشت سوخته تمام منطقه را گرفت ...
اما هنوز همه جا روشن بود ، سر آخر خودش را انداخت روی مین ...
.....
چند سال پیش ، راهیان نور ، تو منطقه میشداغ ، هنگام رزم شبانه
وقتی مین منوّری روشن شد ، مادر شهیدی غش کرد .
وقتی به هوش آمد ، هی زیر لب می گفت :
مادر جان … حالا فهمیدم چطور شهید شدی …