| مـروت و مردانـگی شـهدا بـود کـه آنـها را خـاص میـکـرد |

۲۴ مطلب در آبان ۱۳۹۴ ثبت شده است

شهید حسن اقاسی زاده

شهید حسن آقاسی زاده


متولدسال 1338

در کانادا تحصیل کردند و درسال1361به ایران بازگشتندوبلافاصله درجبهه مشغول به خدمت شدند.

درتاریخ1366/7/28به شهادت رسیدند.

آرامگاه:حرم امام رضا(ع)

صحن آزادی بلوک141 

  دستور نمی داد .. 


نمیخواست به کسی ظلم بشود،داخل خانه تابع نظم بود ، مثلا اگر چای می خواست سعی میکرد خودش بریزد ، به خواهرش دستور نمیداد حتی وقتی هم که بزرگترشده بود ، همین طوربود. سرسفره موقع ناهار با خانمش نشسته بودیم یک مرتبه بلند میشد ، میگفتم :  مادرکجا؟

میگفت : الان بر میگردم.

وقتی بر میگشت دو پیاز در دستش بودو مینشست.

میگفتم : چرا به بقیه نگفتی ؟

میگفت : اشکالی ندارد من بروم بهتراست ، کسی اذیت نمیشود.


راوی مادر شهیدآقاسی زاده


  

   

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰

لبخند محمود رضا


آنقدر به شهادتش یقین داشتم که این دوسال آخر وقتی پشت لنز به چهره اش نگاه میکردم ، با خودم میگفتم این عکس آخر است، شش ماه قبل شهادتش هر عکسی از او میگرفتم چنددقیقه بعد از حافظه دوربین پاک میکردم . . . با خودم میگفتم ان شاالله هنوز هم هست و دفعه بعد که دیدمش باز هم از او عکس میگیرم . دوست داشتم که هنوز باشد ، امایقین داشتم که رفتنی ست . . . بابت حذف عکس هایی که این اواخر از او گرفتم تاسفی ندارم . این اواخر همه ساعاتی که در کنارش بودم و با او لحظاتی را می گذراندم، با حس افتخار توام بود ،افتخار همراهی با یک شهید زنده .

پ . ن :این نگاه و لبخند را محمود رضا بعد از ۴۸ ساعت بی خوابی در پادگان آموزشی ارزانی لنز دوربین من کرد . ان شاالله در محشر هم این لبخند را از یارانش و امثال من دریغ نکند . 

(به نقل از برادر شهید دکتراحمدرضا بیضایی)


۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰

فرمانده من....


کتابی که «آقا» را منقلب کرد 

کتاب «فرمانده من» از مجموعه کتاب‌های «یادنامه» گوشه ای از تاریخ بسیجیان غیور این سرزمین و روحیه و تفکر والای فرهنگ بسیجی در قالب خاطراتی کوتاه و خواندنی از زبان شاهدان عینی روزگار جهاد و مبارزه است.


۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰

یک جرعه سادگی

.

.

مـــرا میهمان ِ سفـره ی مهربانی ِخود کنید !

دلـم گرفته از آشــــوب ِ شهر ...

اینجا ، آدمها غریبه اند با  اخلاص وصفا و گذشت ..

دلم یک جـُــرعه سادگی میخواهد ...

۰ نظر موافقین ۱ مخالفین ۰

پیامک خداحافظی


پیامک خداحافظی «شهید همدانی» به همسرش

آخرین دیداری که سردار همدانی به ایران آمده بود، قرار بود در دیدار رهبر انقلاب حضور داشته باشد. به همین دلیل بازگشتش به سوریه را به عقب انداخت. پس از دیدار با مقام معظم رهبری با چهره‌ای بشاش به منزل آمد. وسایلی که برایش جمع‌آوری کرده بودم را بررسی کرد و مقداری از آنها را کنار گذاشت و گفت این دفعه زودتر برخواهم گشت. او اصلاً اهل پیامک زدن نبود اما زمانی که به فرودگاه رفت قبل از سوار شدن به هواپیما پیامکی با محتوای «خداحافظ» را برای من ارسال کرد که برای من جای تعجب داشت.»

راوی: همسر شهید همدانی

۰ نظر موافقین ۱ مخالفین ۰

منتظر شماست که برید شهید شید.....

گفت: اسکله چه خبر؟

گفتم: منتظر شماست که برید شهید شید.

خندید. چند قدم جلو رفت. برگشت، نگاهی کرد و دوباره رفت.

جسدش را که آوردند گریه ام گرفت.

گفتم: من شوخی کردم. تو چرا شهید شدی؟!



۰ نظر موافقین ۱ مخالفین ۰

زیارتی با دل و جان


محمدرضاجان


داردمیشودزیادطول دوری ما

بطلب مارابه تماشای قبر

مطهرت...

۰ نظر موافقین ۱ مخالفین ۰

یا صاحب الزمان .....


انتظارش، انتظارم سیر کرد


آنکه می خواهد بیاید دیر کرد


تا به کى در انتظارش دیده بر در دوختن؟


آمدن،


رفتن،


ندیدن،


سوختن ...


ای که دستت می رسد بر زلف یار،


در حضورش نام ما را هم بیا...

اللـهم عجـل لولیـک الفرج ..یا صاحب الزمان ..

۰ نظر موافقین ۱ مخالفین ۰

تا آخرین قطره خون



تا آخرین قطره خون ...

ایستادگی کردند؛

« مردانی که عهدشان صادق بود ، جایگاهشان رفیع شد »


حتى آخر قطرة من الدم ...

الصامدون؛

«الرجال الذین کانوا تعهدهم صادق و الموقفهم النبیل»



۰ نظر موافقین ۱ مخالفین ۰

"هل من ناصر" حسین.ع....

آیا هنوز هم کسی بر سیاره‌ی زمین مانده است که این جنگ را با عینک تفسیر و تحلیل‌های رایج سیاست پرفریب روز بنگرد...

و از پیوند مستقیم این نبرد با تاریخ انبیا و نهضت های دینی غافل مانده باشد؟ 


چگونه نور ولایت از فاصله‌ی قرن‌ها تاریخ بر آیینه‌ی فطرتشان تابیده و آنان را تفسیر عینی «فتلقی آدم من ربه کلمات فتاب علیه» قرار داده است؟ 


آنان آغازگر عصر توبه‌ی بشریت هستند و طلیعه‌دار نهضتی که به اقامه‌ی جهانی قسط و عدل و دولت کریمه‌ی آل محمد منتهی خواهد شد...


شهیدآوینی 


متن امشب تقدیم به شهدای مدافع حرم

که ادامه دهندگان واقعی راه شهدای دفاع مقدس هستند...


لبیک گویان صدیق "هل من ناصر" حسین.ع....


به امید ظهور منتقم خون خدا...


۰ نظر موافقین ۱ مخالفین ۰

شهــــــــــــــــــــــــــــــــــادتـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ .......

شهید یعنی چه؟ آیا تصوری از شهید داری؟ فقط قیافهایشان!؟


آنچه که تو از شهید میدانی تنها عکس آنهاست اسم آنهاست!


اما تو چه میدانی که او چه می بیند ؟ وچگونه زندگی می کند!


باید رسید تا چیدنی شد و کسی که هنوز برای شروع کردن راه هم مشکل دارد


چه تصوری می تواند از رسیدن داشته باشد؟!



شـُـهـدا آدم هاے عجــیب و غــریبے نـبـودنـد 


فــقــط 


حـواسـشــــان خیلے جـمـع بــود ...


" شـهـید سّـید مـرتضے آوینے "


۰ نظر موافقین ۱ مخالفین ۰

بابا پس کی میایی پیشم ؟

13940817000814_PhotoL


بابای قشنگم سلام

باباجون خیلی دلم برات تنگه

هنوز مهمونی خدا تموم نشده بیای پیشم؟

باباجون دیگه نیای خودم میام پیش ات

باباجون

انقده غصه دارم که نگو

همه رو نگه داشتم وقتی اومدی پیشم، سرم و بزارم روشونه هات و بهت بگم

همه دردام و

اما نمیدونم گریه امون ام میده یا نه 

بابا جون ! 

هرشب به خدا التماس می کنم 

تو رو بهم پس بده....

بابایی 

دوس ات دارم 

قد همه باباهای دنیا

.

پ ن :زبانحال دختران شهید مدافع حرم میثم مدواری...

۰ نظر موافقین ۱ مخالفین ۰

وقت اختصاصی با خدا


گفتم:" با فرمانده تان کار دارم."


گفت:"الان ساعت یازده است،ملاقاتی قبول نمی کند."


رفتم پشت در اتاقش در زدم،گفت:"کیه؟"


گفتم :"مصطفی من هستم.""


گفت :"بیا تو."


سرش را از سجده بلند کرد ،چشمهای سرخ، خیس اشک و رنگش پریده بود.


نگران شدم :"گفتم چه شده مصطفی؟ خبری شده؟کسی طوری اش شده؟"


دو زانو نشست ...

 سرش را انداخت پایین ..

زُل زد به مهرش ....

دانه های تسبیح را یکی یکی از لای انگشتهایش رد می کرد....


گفت :"ساعت یازده تا دوازده هر روز را فقط برای خدا گذاشتم.بر می گردم کارهایم را نگاه می کنم.


از خودم می پرسم کارهایی که کردم ،برای خدا بود یا برای دل خودم؟"


شهید حجت السلام مصطفی ردانی پور


۰ نظر موافقین ۱ مخالفین ۰

جامـــــــــــــــــــــــــــــــانده


از اربعینت سهم من انگار دوریست


تقدیرآدم های نالایق صبوریست


آقاشنیدم اربعینت بی نظیر است


ای کاش ازنزدیک میدیدم چه جوریست

۰ نظر موافقین ۱ مخالفین ۰

دلــــــــــــــــــــــم میخواد مروارید باشی


اگه روزی من نباشم تو بازم همین چادر وحجابت رو داری؟          


با تعجب نگاهی به صورتش کردم وگفتم:


من به چادرم افتخار میکنم معلومه که همیشه باچادر میمونم اقای مهربونم


مگه از اول نداشتم؟ 


گفت::دلـــــــــــــــــم میخواد به یقین برسم، دلم میخواد خاطرم رو جمع کنی خانومم.


دلــــــــــــــــــــــم میخواد مرواریدی باشی که تو صدفه بانوی من 


گفتم: مطمئن باش من همون جوری زندگی میکنم که تو بخوای


حرفهایش به وصیت شبیه بود ...


بار اخری بود که از لاسجرد میرفتیم تهران.


چند روز بعد از آن برای آخرین بار رفت جبهه ومن را با یک وصیت نامه ی شفاهی تنها گذاشت ....


راوی:همسر شهیداسماعیل معینیان


۰ نظر موافقین ۱ مخالفین ۰

غفلت از شهادت


اگر یک روز فکر شهادت از ذهنت دو رشد ......

و آن را فراموش کردی ....

حتما فردا آن روز را روزه بگیر...




شهید مدافع حرم

مصطفی صدرزاده

۰ نظر موافقین ۱ مخالفین ۰

دلتنگی های گوشه سنگر


این روزها دلــــــــــم بیشتر هوایی میشود...


گـــاهی گوشه ی خاکریز... 


گاهی کنج ِخلوت ِسنگر ِکمیـــــــــــــن ...


کاش میسّــــر میشد شبی با شما وسط ِبین الحرمین..


و یک زیارت_عاشورای دسته جمعـــــی...


۰ نظر موافقین ۱ مخالفین ۰

می‌خواهی یقینت زیاد بشه؟

شهید بشارتی تعریف می‌کرد: «با حسین برای شناسایی رفتیم.

وقت نماز شد. اوّل برادر عالی نماز را با صوتی حزین و دلی شکسته خواند.

بعد ایشان به نگهبانی ایستاد و من به نماز. من در قنوت از خدا

خواستم یقینم را زیاد کند و نمازم را تا به آخر خواندم. پس از نماز

دیدم حسین می‌خندد. به من گفت:« می‌خواهی یقینت زیاد بشه؟»

با تعجّب گفتم: «بله، اما تو از کجا فهمیدی؟»

خندید و گفت: «چه‌قدر؟»

گفتم: «زیاد.‌»

گفت: «گوشِت رو بذار روی زمین و گوش کن.»

من همان کار را کردم. شنیدم که زمین با من حرف می‌زد

و من را نصیحت می‌کرد و می‌گفت: «مرتضی! نترس. عالم عبث

نیست و کار شما بیهوده نیست من و تو هر دو عبد خداییم، اما

در دو لباس و دو شکل. سعی کن با رفتار ناپسندت خدا را ناراضی نکنی و...»

زمین مدام برایم حرف می‌زد. سپس حسین گفت: «مرتضی! یقینت زیاد شد؟»

مرتضی می‌گفت:« من فکر می‌کردم انسان می‌تواند به خدا خیلی

نزدیک شود، اما نه تا این حد.»

۰ نظر موافقین ۱ مخالفین ۰

ای جوانمرد،بگو که از کدام قافله ای!

 

بعد از هزار و سیصد و چند سال، هیچ از خود پرسیده ای

که چرا اینان خود را کربلایی نامیده اند...

با این همه شیدایی و اشتیاق که هنوز قافله ی سال شصت و یکم هجری قمری به بیابان  کربلا نرسیده است...

اینجا نور راه کربلا می بوید و آن سوی تر، دجله و فرات است...

که هنوز آبشخور گرگان گرسنه است که آب بر کربلاییان بسته اند...

 

و در افق دور، قدس است که در اسارت شیطان...

 

ای جوانمرد، بگو که از کدام قافله ای!

شهید_آوینی

۰ نظر موافقین ۱ مخالفین ۰

پوشش ناب زیر آوار

خواهرم  گلدسته را میشناسی
گلدسته که همانند نامش دسته گلی بود در باغ حجب حیا فاطمی
از گلدسته مینویسم از حجب وحیایش که مانندی نداشت 
یک بار در زمان جنگ پدرش به خانه شان رفته بود درست همان زمانی که بمباران هوایی امان مردم را بریده بود
اواخر شب وقتی خواستن بخوابن پدرش اورا با پوشش و حجاب کامل دید 
با تعجب از او پرسید :"دخترم کاری یپیش آمده جای مبخواهی بروی؟"
گفت:"نه پدر جان این جا هر لحظه ممکنه بمباران هوایی بشه ، ممکنه فردا صبح زنده نباشیم به همین خاطر باید آمادگی کامل را داشته باشم وقتی بدن ما رو زیر آوار در میارن حجابمون کامل باشه "



حضرت محمد(ص) میفرمایند:
حجب و حیا نیکوست و از زنان نیکوتر 


به خدای خوب شهیده گلدسته محمدیان میسپارمتان

۰ نظر موافقین ۱ مخالفین ۰