| مـروت و مردانـگی شـهدا بـود کـه آنـها را خـاص میـکـرد |

۱۲ مطلب با کلمه‌ی کلیدی «خاطرات شهید احمدی روشن» ثبت شده است

مصطفی دیگر تربیت می کند

بسم رب الشهدا و الصدیقین

همه منتظر بودند ببینند حال مادر شهید چطور می شود . بی تاب می شود ؟

 گله ای ، حرفی ... اما مادر مصطفی چیزی نگفت و محکم ایستاده بود .

 پرسیدند حالا شما چه می کنید ؟ 

به علیرضا نوه اش اشاره کرد و گفت : «مصطفای دیگری تربیت می کنم . »

روایتی از مادر شهید مصطفی احمدی روشن

۳ نظر موافقین ۴ مخالفین ۰

مادرانی که شهید تربیت می کنند

بسم رب الشهدا و الصدیقین

مادر مصطفا گریه نمی کرد . همه فکر می کردند از شوک باشد .

دکتر ها به همسرش می گفتند : «کاری کند که به خاطر پسر گریه کند .»

چند بار به بهانه روضه ی سید الشهدا و گریزهایی که مداح به مصیبت مادر می زد ، همه گفتند کار تمام 

شد ، بغضش ترکید .

اما مادر مصطفا یک هفته بود که گریه نمی کرد ، باز هم نکرد . معمایی شده بود برای خودش .

مادر مصطفا در تشییع هم که برای مردم صحبت کرد همه گریه کردند . زار زدند . از ته دل سوختند ،

اما خودش گریه نکرد . بر خلاف مادرهای دیگر شهید .

و همین بود تا وقتی که رهبری خواستند خدا حافظی کنند .

مادر مصطفا به نجوا و با بغضی که صدا را خشدار می کند گفت : 

آقا من تا امروز برای اینکه دشمن از اشک من شاد نشود ، گریه نکردم . حالا هم ... 

که رهبری فرمودند : چرا ؟! نخیر ؛ گریه کنید ! دشمن غلط می کند .

 و مادر خیالش که راحت شد ، اذن را که گرفت ،بند سد اشک شکست . 

روایتی از مادر شهید مصطفی احمدی روشن

۰ نظر موافقین ۲ مخالفین ۰

خوابی که تعبیر شد

بسم رب الشهدا و الصدیقین

همسرش می گفت : «قبل از عقدمان خواب دیدم ، هوا بارانی 

است و من سر مزاری نشسته ام . روی سنگ مزار نوشته شده 

بود ،شهید مصطفی احمدی روشن»

خوابی که خیلی زود تعبیر شد...

خاطرات شهید مصطفی احمدی روشن

۰ نظر موافقین ۲ مخالفین ۰

صحبت های خواستگاری یک شهید

بسم رب الشهدا و الصدیقین

وقت خواستگاری عروس و داماد رفتند حرف هایشان را بزنند .

پسر ، تنها یک شرط گذاشت : 

«اگر خدا خواست راهی لبنان شدم ، مانعم نشوید» . 

دختر گفت «قبول» و شد همسر مصطفا . 

نیازی هم البته به آن شرط و این قبول نبود . 

اقبال داماد بلند بود و همای سعادت جایی نزدیک تر از لبنان نشست 

روی شانه اش ؛ توی همین تهران حجله اش را بستند . 

شهید شد . 

خاطرات شهید مصطفی احمدی روشن


۰ نظر موافقین ۲ مخالفین ۰

مسئولیت بالاتر

بسم رب الشهدا و الصدیقین

تخت گاز می رفت . هر چند ماه یک بار ، یک مسئولیت بالاتر و مهم تر می گرفت .

خواهرش به شوخی می گفت :

«مصطفا!این جوری ، چند ماه دیگر دبیر کل سازمان ملل می شوی ها!»

همسرش با خنده می گفت : «اینقدر برایش دعا نکنید که بالاتر 

برود . یک وقت آن قدر بالا می رود که نه شما می بینیدش نه من» 

راست می گفت. . .

خاطرات شهید مصطفی احمدی روشن

۲ نظر موافقین ۲ مخالفین ۰

شهید به روایت همسرش

بسم رب الشهدا و الصدیقین

همسرش تعریف می کرد : 

«دو تا چیز را خوب بلد بود . یکی کادو خریدن ،یکی گل خریدن . به وقت می گرفت .

به جا هدیه می داد . همیشه هم اصل بر غافل گیری بود . 

از میان گل ها ، مریم می گرفت . 

آن هم یک شاخه . از میان کادو هم اولویت بر چیزهایی بود که نیاز داشتم .

 که کاربردی و راست کار بود .

 حتی اگر در موردش هیچ حرفی نزده بودم ، باز هم خوب انتخاب گری بود .

 آخرین هدیه اش هم یک ساعت مچی بود . ساعتی به سلیقه خودش ، به پسند من .»

خاطرات شهید مصطفی احمدی روشن


۱ نظر موافقین ۳ مخالفین ۰

عشق به شهید حاج احمد متوسلیان

بسم رب الشهدا و الصدیقین

شخصیت مورد علاقه اش در میان فرماندهان جنگ ، جاوید الاثر 

احمد متوسلیان بود . دو تا نقطه ی تلاقی با ایشان داشت . 

یکی خط شکنی و خدشه ناپذیری در رسیدن به هدف

دیگری دشمنی با رژیم صهیونیستی .

 برای حمایت از مردم مظلوم فلسطین دو سه بار کمپین راه انداخت . 

برون مرزی هم فکر می کرد . 

ایمیل گروهی از فعالان سیاسی مسلمان را در آمریکا 

و اروپا داشت . دست کم در دو سه مقطع جریان سازی 

حسابی ای کرد . هنوز کسی از این دست سناریوهای آقا 

مصطفا خبری ندارد . 

خاطرات شهید مصطفی احمدی روشن

۱ نظر موافقین ۱ مخالفین ۰

استقلال مالی

بسم رب الشهدا و الصدیقین

از کار ابایی نداشت . در زمان تحصیل مدتی پستچی بود . 

نامه رسانی خوابگاه را قبول کرده بود . از همان اول خرجش 

را از گردن پدر برداشت . 

حتی اگر توی فضای شوخ خوابگاه بهش می گفتند ((پت پستچی)) 

 فقط می خندید ! استقلال مالی 

برایش اینقدر مهم بود . 

شهید مصطفی احمدی روشن

۲ نظر موافقین ۱ مخالفین ۰

دقت شهدا به مسائلی که خاکی ها نمی بینند

بسم رب الشهدا و الصدیقین

برای خواهرش خواستگار آمد . مادرش را صدا زد : ((مادر جان ! انگشترت را لطفا در بیاور!))

مادر تنها انگشتری را که کمی آب و رنگ داشت نگاه کرد و گفت این که همیشه دستم است 

و شنید : ((شاید فکر کنند برای فخر فروشی است و این چیزها برای مان ارزش است . )) 

خاطرات شهید مصطفی احمدی روشن

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰

دارایی یک شهید هنگام خواستگاری

بسم رب الشهدا و الصدیقین

((سربازی نرفته ام ، کار هم ندارم ، درسم هم تمام نشده)) .

 بعد بسم الله اینها اولین کلمات خواستگاری بود که آقا مصطفا به خانمش گفت.
 
بعدش لبخند زد و در آمد که : ((توکل به خدا داریم .))

کی می توانست به دانشجویی که جانش برای احمد متوسلیان در می رود

و همه ی کارها را با متر خدایی قد می گیرد ((نه)) بگوید ؟ 

خاطرات شهید مصطفی احمدی روشن

۱ نظر موافقین ۲ مخالفین ۰

اخلاق شهدایی مصطفی

بسم رب الشهدا و الصدیقین

دوستش می گفت : خوابگاه دانشگاه شریف ، خیابان زنجان ، 

بلوک یک ، اتاق 313 ، من و مصطفا دو سال با هم بودیم . 

مصطفی از آن دست آدم های بشاش و خنده رو که یک ماه نشده با همه آشناست.

 با همه گرم می گیرند ، با مذهبی و غیر مذهبی ، با همه شوخی می کنند.

اگر کسی دنبالش می گشت ، محتمل ترین جایی که می شد پیدایش کرد ،

 همان پاتوق مذهبی های خوابگاه زنجان بود ، 

نمازخانه ی خوابگاه . 
 
خاطرات شهید مصطفی احمدی روشن

۰ نظر موافقین ۱ مخالفین ۰

جامانده ای که خود را به شهدا رسانید

بسم رب الشهدا و الصدیقین

در روستای سنگستان همدان به دنیا آمد. 

عقل رس که شد ،بیشتر وقت ها پا به پای پدر با مینی بوسشان راه می افتاد و 

در رکاب پدر بود تا کمک حالش باشد.

 دبیرستان را رفته بود 

مدرسه ی ابن سینای همدان .

 ابن سینا وقت جنگ 84 شهید داده بود .

مصطفا سال 90 شد هشتاد و پنجمی ؛ 

جنگ ادامه داشت... 

خاطرات شهید احمدی روشن

۱ نظر موافقین ۱ مخالفین ۰