بسم رب الشهدا و الصدیقین
بسم رب الشهدا و الصدیقین
بسم رب الشهدا و الصدیقین
«دعا کنید که خداوند شهادت را نصیب شما کند، در غیر این صورت زمانی فرا میرسد که جنگ تمام میشود و رزمندگان امروز سه دسته میشوند،
یک: دستهای که به مخالفت با گذشته خود برمیخیزند و از گذشته خود پشیمان میشوند.
دو: دستهای که راه بیتفاوت را بر میگزینند و در زندگی مادی غرق میشوند.
سوم: دستهای که به گذشته خود وفادار میمانند و احساس مسئولیت میکنند که از شدت مصایب و غصهها دق خواهند کرد.
پس از خداوند بخواهید با رسیدن به شهادت از عواقب زندگی پس از جنگ در امان بمانید، چون عاقبت دو دسته اول ختم به خیر نخواهد شد و جزو دسته سوم ماندن هم بسیار سخت و دشوار خواهد بود.»
بخشی از سخنان شهید حمید باکری
بسم رب الشهدا و الصدیقین
بسم رب الشهدا و الصدیقین
آقا مهدی توی چادرش بود. بهش که گفتم؛ گفت « قدمتون روی چشم . فقط باید بیاین توی همین چادر ، جای دیگه ای نداریم.»
صبح که داشتیم راه می افتادیم، مادرم بهم گفت« برو آقا مهدی رو پیدا کن ،ازش تشکر کنم.»
توی لشکر این ور و اون ور می رفتم تا آقا مهدی را پیدا کنم.
یکی بهم گفت «آقا مهدی حالش خوب نیست؛ خوابیده.»
گفتم « چرا ؟»
گفت « دیشب توی چادر جا نبود. تا بخوابد، زیر بارون موند، سرما خورد.»
خاطره ای از سردار شهید مهدی باکری
بسم رب الشهدا و الصدیقین
- می ترسم آب آفتابه تموم بشه.
- خب بشه می رم یه آفتابه دیگه آب می آرم.
رفته بود برایش آب بیاورد که بهش گفتم « خوبه دیگه ! حالا فرمانده لشکر باید بیان سر آقا رو بشورن! »
گفت « چی می گی؟ حالت خوبه ؟»
گفتم « مگه نشناختیش؟»
گفت نه.
خاطره ای از سردار شهید مهدی باکری
بسم رب الشهدا و الصدیقین
یک روزه درستش کردند.
همه ی نیروها هم موظف شدند فردا صبحش توی محوطه جمع شوند. صحبت های آقا
مهدی جوری بود که کسی نمی توانست ساکت باشد.
آن قدر بلند بلند شعار می داند و فریاد می زدند که نگو.
بعد از صبحگاه وقتی آقا مهدی می خواست برود. بچه ها ریختند دور و برش .
هرکسی هر جور بود خودش را بهش می رساند وصورتش را می بوسید.
بنده ی خدا توی همین گیر و دار چند بار خورد زمین. یک بار هم ساعتش از دستش افتاد .
یکی از بچه ها برش داشت.
بعد پیغام داد « بهش بگین نمی دم. می خوام یه یادگار ازش داشته باشم.»
خاطره ای از سردار شهید مهدی باکری
بسم رب الشهدا و الصدیقین
بهم گفت:« چرا بی خودی گریه می کنی؟ اگه دلت گرفته چرا الکی گریه می کنی! یه هدف به گریه ت بده. »
بدش گفت « واسه ی امام حسین گریه کن. نه واسه ی من.»
خاطره ای از شهید مهدی باکری به نقل از همسر شهید