بسم رب الشهدا و الصدیقین
دلم راضی نمیشدبرود.گفتم اگربروی شیرم را حلالت نمیکنم.
گفت :قبول!یعنی راضی هستی من توخیابان تصادف کنم و بمیرم ولی درجبهه شهید نشوم !
اصلا اگر نزاری برم شکایتت را پیش حضرت زینب (س)میکنم.
مگر خون من از خون علی اکبر و علی اصغر امام حسین (ع) رنگین تر است .
می دانستم حریفش نمیشوم .گفتم برو خدابه همراهت .
خاطره ای از شهید محمدرضا شمس الدین به نقل از مادر شهید