بسم رب الشهدا و الصدیقین
بعد از عملیات فتح المبین رفتم کرخه نور تا سید را ببینم و از سلامتی اش با خبر شوم.گوشه ی سنگر یک تلفن بودکه سید مدام با آن حرف میزد ولی هر دفعه به گونه ای صحبت می کرد
که خیلی عادی و معمولی جلوه کند.
پرسیدم: آسید حمید مسئولیت شما توی جبهه چیه ؟
سیدگفت من تلفن چی فرمانده ام.
درست می گفت.خودش هم فرمانده بود و هم تلفنچی فرمانده.
فرمانده خط بود ولی برای اینکه همشهری هایش نفهمندچه مسئولیتی دارد،
جلوی ما آن طوری برخوردمی کرد.
به همه نیروهایش گفته بود در موردمسئولیتش به کسی چیزی نگویند.
خاطرات سردار شهید سید حمید میرافضلی