بسم رب الشهدا و الصدیقین
هرچه به عنوان هدیه ی عروسی به مان دادند، جمع کردیم کنار هم
بهم گفت « ما که اینا رولازم نداریم. حاضری یه کار خیر باهاش بکنی؟»
گفتم « مثلا چی ؟» گفت « کمک کنیم به جبهه .»
گفتم « قبول ! »
بردمشان در مغازه ی لوازم منزل فروشی . همه شان رادادم، ده - پانزده تا کلمن گرفتم.
خاطره از شهید مهدی باکری به نقل از همسر شهید