اگه روزی من نباشم تو بازم همین چادر وحجابت رو داری؟
با تعجب نگاهی به صورتش کردم وگفتم:
من به چادرم افتخار میکنم معلومه که همیشه باچادر میمونم اقای مهربونم
مگه از اول نداشتم؟
گفت::دلـــــــــــــــــم میخواد به یقین برسم، دلم میخواد خاطرم رو جمع کنی خانومم.
دلــــــــــــــــــــــم میخواد مرواریدی باشی که تو صدفه بانوی من
گفتم: مطمئن باش من همون جوری زندگی میکنم که تو بخوای
حرفهایش به وصیت شبیه بود ...
بار اخری بود که از لاسجرد میرفتیم تهران.
چند روز بعد از آن برای آخرین بار رفت جبهه ومن را با یک وصیت نامه ی شفاهی تنها گذاشت ....
راوی:همسر شهیداسماعیل معینیان