| مـروت و مردانـگی شـهدا بـود کـه آنـها را خـاص میـکـرد |

۲ مطلب با کلمه‌ی کلیدی «همسر شهید علمدار» ثبت شده است

حکایت عجیب شهادت شهید علمدار

 بسم رب الشهدا و الصدیقین

یکی دوبار که درباره شهادت حرف می زد می گفت: من 5 سال الی 5 سال و نیم با شما هستم و بعد می روم...که اتفاقاً همینطور هم شد.

دفعة آخری که مریض شده بود، اتفاقاً از دعای توسل برگشته بود. دیدم حال عجیبی دارد.

او که هیچوقت شوخی نمی کرد آن شب شنگول بود.

تعجب کردم، گفتم: آقا! امشب شنگولی؟! چه خبر است؟

 گفت: خودم هم نمی دانم ولی احساس عجیبی دارم.

 حرفهایی می زد که انگار می دانست می خواهد برود. می گفت: آقا امضاء کرد. آقا امضاء کرد...

 داریم می رویم...

 نزدیک صبح، دیدم خیلی تب دارد . می خواستم مرخصی بگیریم که او قبول نکرد.

 گفت: تو برو، دوستم می آید و مرا به دکتر می برد.

به دوستش هم گفته بود: قبل از اینکه به بیمارستان بروم بگذار بروم حمام. می خواهم غسل شهادت بکنم... آقا آمد و پرونده من را امضاء کرد.گفت: تو باید بیایی. دیگر بس است توی این دنیا ماندن.

من دیگر رفتنی هستم...

 غسل شهادت را انجام داد و رفت بیمارستان. هم اتاقیهایش درباره نحوه شهادتش می گفتند: لحظه اذان که شد، بعد از یک هفته بیهوشی کامل، بلند شد و همه را نگاه کرد و شهادتین را گفت

و گفت: خداحافظ و شهید شد …

....

خاطره ای از همسر شهید سید مجتبی علمدار

شهید علمدار

۱ نظر موافقین ۱ مخالفین ۰

لطف امام زمان به شهید علمدار

بسم رب الشهدا و الصدیقین

سیّد همیشه « یا زهرا(س) » می گفت. البته عنایاتی هم نصیب ما می شد.

 مثلاً دو سه بار اتفاق افتاد که بی پول شدیم. آنچنان توان مالی نداشتیم.

یکبار می خواستم دانشگاه بروم اما کرایه نداشتم. 5 تا یک تومانی بیشتر توی جیبم نبود.

توی جیب ایشان هم پول نبود...

 وقتی به اتاق دیگر رفتم دیدم اسکناسهای هزاری زیر طاقچه مان است.

تعجب کردم، گفتم: آقا ما که یک 5 تومانی هم نداشتیم این هزاریها از کجا آمد. ..

گفت: این لطف آقا امام زمان (عج) است. تا من زنده هستم به کسی نگو.

.....
خاطره ای از همسر شهید سید مجتبی علمدار

۱ نظر موافقین ۱ مخالفین ۰