| مـروت و مردانـگی شـهدا بـود کـه آنـها را خـاص میـکـرد |

۹ مطلب با کلمه‌ی کلیدی «مدافعان حرم» ثبت شده است

عاشق مقام معظم رهبری بود


بسم رب الشهدا و الصدیقین


نسبت به آقای خامنه ای خیلی حساس بود و در فتنه ۸۸ اسپری تهیه کرد و اگر جایی شعاری علیه نظام بر روی دیوار ها می دید پاک می کرد .

یکی از دوستان شهید این ماجرا را اینگونه روایت می کند:یک بار یک شعاری را در یکی از خیابان ها علیه نظام دیده بود و به من اطلاع داد که یک شعار را در فلان جا فلان قسمت آن گوشه نوشته اند و من دارم می روم که پاکش  کنم…

گفتم آخه تو از کجا دیدی که اونجا شعار نوشته اند ؟

گفت : من هر شب چک می کنم ، نباید چیزی باشه ، کسی نباید چیزی بنویسد، حالا که همه مردم پای انقلاب ایستاده اند ما نباید به ضد انقلاب اجازه جولان دادن و عرض اندام بدهیم…

خیلی روی آقا حساس بود یک بار به او گفتم اگر شعاری ضد حکومت روی دیوار هست و ما برویم و حذفش کنیم ، چه سودی دارد ، چرا این همه وقت می گذاری تا شعار پاک کنی ؟ این همه پاک می کنی ، خوب دوباره می نویسند ! گفت : نه ، من آن قدر پاک می کنم تا دیگر ننوسیند …

این از اخلاقیاتی است که شاید در خیلی از بچه های انقلابی هم نباشد.

ما می گوییم :ا گر درگیری پیش بیاید ، اگر نظام و اسلام و انقلاب کشور نیاز به جان ما داشته باشد ، ما حاضریم هستی خود را فدا کنیم ، اما اینکه علیه حکومت شعار بنویسند و راه بیفتیم پاک کنیم ، این شاید خیلی برایمان قابل هضم نبود.


خاطره ای از شهید مدافع حرم محمد هادی ذوالفقاری


۰ نظر موافقین ۱ مخالفین ۰

مدافع حرمی که وصیت کرد کنار اربابش دفن شود

بسم رب الشهدا و الصدیقین

شهید ذوالفقاری از چهار سال پیش فراگیری دروس حوزوی را در حوزه نجف آغاز کرد و پس از بروز تحولات عراق و بسیج نیروهای مردمی برای دفاع از عتبات عالیات به ویژه سامرا و حرمین عسگریین، به عضویت سازمان بدر عراق درآمد.

او در وصیت‌نامه‌اش درمورد محل دفنش چنین نوشته:

«این‌ جانب محمدهادی ذوالفقاری وصیت می‌کنم که من را در ایران دفن نکنند و اگر شد ببرند امام رضا علیه‌السلام طواف بدهند و برگردانند و همینطور که در نجف و سامرا و کربلا و کاظمین طواف بدهند و در وادی‌السلام دفن کنند و دوست دارم نزدیک امام باشد و تمام مستحبات انجام شود و در داخل دور قبر من سیاهی بزنند و دستمال گریه مشکی و غیره مثل تربت بگذارند. داخل قبر من مثل حسینیه شود و اگر شد جایی که سرم می‌خورد به سنگ لحد یک اسم حضرت زهرا(س) بگذارند که اگر سرم خورد به آن سنگ آخ نگویم و بگویم یا زهرا(س).

بالای سر من روضه و سینه‌زنی بگیرند و موقع دفن من پرچم بالای قبرم قرار بگیرد و در زیر پرچم من را دفن کنید و زیاد یا حسین(ع) بگویید و برای من مجلس عزا نگیرید چون من به چیزی که می‌خواستم رسیدم و برای امام حسین و حضرت زهرا مجلس بگیرید و گریه کنید و رو به قبله صحیح دفن کنید چون قبله در نجف اختلاف دارد و روی سنگ قبرم اسم من را نزنید و بنویسید که اینجا قبر یک آدم گناه‌کار است یعنی العبد الحقیر و المذنب و یا مثل این؛ پیراهن مشکی هم بگذارید داخل قبر…» 

همین هم شد، نزدیک حرم امیرالمؤمنین دفن شد… شهیدی که وصیت نامه‌اش با «بسم رب الزهرا» آغاز شده بود…

۰ نظر موافقین ۲ مخالفین ۰

آشنایی شهید صدرزاده با شهید بادپا

بسم رب الشهدا و الصدیقین

از سید ابراهیم بی صبرانه ازحاج حسین پرسیدم که حالا شهادتش برایم به معما و رازی سر به مهر تبدیل شده بود. سید ابراهیم با اصرار من از لحظه نخست آشنایی، رفاقت و لحظه شهادت سردار شهید حاج حسین بادپا چنین روایت می کند:

قبل از اینکه وارد جنگ و مناطق جنگی بشوم از جنگ به اندازه کتاب هایی که خوانده بودم می دانستم. آن زمان که جنگ تحمیلی علیه ایران به پایان رسید، سه یا چهار سال داشتم و آنطور که باید جنگ را درک نکرده بودم.

وی ادامه داد: چندی قبل وقتی وارد یک منطقه جنگی و از نزدیک با رزمنده ها آشنا شدم دیدم آنچه را در کتاب ها خوانده بودم با آنچه را می دیدم در همه امور صدق نمی کرد.

آن روزها که با حاج حسین آشنا شدم یکی از بهترین روزهای زندگی من بود بعد از اینکه مدتی با حاج حسین بودم تازه فهمیدم او همان کسی است که در کتاب های جبهه و جنگ در موردش خوانده بودم، حاج حسین در واقع همان کسی بود که دنبالش می گشتم.

بعد از گذراندن چند عملیات با حضور حاج حسین بادپا بیشتر با شخصیت او آشنا و کم کم متوجه شخصیت متفاوت وی و اتفاق های معجزه آسایی که برایش می افتاد شدم و این امر موجب می شد هر روز بیش از پیش به او ایمان و اعتقاد بیاورم.

۰ نظر موافقین ۱ مخالفین ۰

گله شهید صدر زاده از شهید گمنام

بسم رب الشهدا و الصدیقین

خاطره همسر شهید صدر زاده از اعزام شهید

گفت که می‌خواهد برود در آشپزخانه کار کند و هیچ خطری نیست. گفت فقط در حد پخت و پز برای رزمنده‌ها است و خطری نیست.تا همین حد را رضایت دادم.

تا فرودگاه رفت و همانطور که گفتم نتوانست برود و برگشت. خودمان به دنبالش رفتیم و مصطفی را از فرودگاه آوردیم.

در مسیر فرودگاه تا خانه فقط با صدای بلند گریه می‌کرد. روزه بود، سریع در خانه سفره افطار را پهن کردم. بعد از افطار مشغول جمع کردن وسایل بودم که گفت می‌خواهد برود و با یکی از دوستانش دعوا کند.

 مصطفی همیشه قربان صدقه دوستانش می‌رفت و لفظش در مقابل دوستانش «فدات شم» بود.

 تعجب کردم. مصطفی ای که همیشه آرام بود و اهل دعوا نبود می‌خواهد با کدام دوستش دعوا کند؟ او کم عصبانی میشد اما خیلی بد عصبانی میشد. به او گفتم که من هم همراهش می‌آیم، طبق روال همیشه زندگی.

آن زمان ماشین نداشتیم. با آژانس به میدان شهدای گمنام در فاز 3 اندیشه رفتیم. آنجا اصلا محل زندگی نبود که مصطفی دوستی داشته باشد و بخواهد با او دعوا کند.

چندتا پله می‌خورد و آن بالا 5 شهید گمنام دفن بودند. من از پله ها بالا رفتم و دیدم که مصطفی حتی از پله ها هم بالا نیامد.

پایین ایستاده بود و با لحن تندی گفت: «اگر شما کار اعزام مرا جور نکنید، هرجا بروم می‌گویم که شما کاری نمی‌کنید. هرجا بروم می‌گویم دروغ است که شهدا عند ربهم یرزقون هستند، می‌گویم روزی نمی‌خورید و هیچ مشکلی از کسی برطرف نمی‌کنید. خودتان باید کارهای من را جور کنید».

دقیقا خاطرم نیست که 21 یا 23 رمضان بود. من فقط او را نگاه می‌کردم.گفتم من بالا می‌روم تا فاتحه بخوانم. او حتی بالا نیامد که فاتحه‌ای بخواند؛ فقط ایستاده بود و زیر لب با شهدا دعوا می‌کرد. کمتر از ده روز بعد از این ماجرا حاجتش را گرفت. سه روز بعد از عید فطر بود که برای اولین بار اعزام شد.

۱ نظر موافقین ۱ مخالفین ۰

خاطره مادر شهید از پرچم متبرک به شهید گمنام

بسم رب الشهدا و الصدیقین

یک روز ظهر وارد خانه شد، سلام کرد، خیلی خسته و گرفته بود، یک ساک دستش بود، آن روز از صبح به مراسم تشییع شهدای گمنام رفته بود، آرام و بی‌صدا به اتاقش رفت. صدا کرد: مادر، برایم چای می‌آوری؟ برایش چای ریختم و بردم.

وارد اتاقش شدم، روی تخت دراز کشیده بود، من که رفتم بلند شد و نشست، پرسیدم: چه خبر؟

در جواب من از داخل ساکش یک پرچم سه‌رنگ با آرم «الله» بیرون آورد. پرچم خاکی و پاره بود. اول آن را به سر و صورتش کشید و بعد به من گفت: «این را یک جایی بگذار که فراموش نکنی. هروقت من مُردم آن را روی جنازه‌ام بکش». خیلی ناراحت شدم، گفتم: «خدا نکند که تو قبل از من بری».

اجازه نداد حرفم را تمام کنم، خندید و گفت: «این پرچم روی تابوت یک شهید گمنام تبرک شده است. وقتی من مُردم آن را روی جنازه من بکشید و اگر شد با من دفنش کنید تا خداوند به‌خاطر آبروی شهید به من رحم کند و از گناهانم بگذرد و شهدا مرا شفاعت کنند». نمی‌دانست که پرچم روی تابوت خودش هم یک روزی تکه تکه برای شفاعت دست همه پخش می‌شود. حالا من هم با آن پرچم... .

خاطره ای از مادر شهید مدافع حرم حسن قاسمی دانا

۱ نظر موافقین ۳ مخالفین ۰

گرفتن برات شهادت از امام رضا(ع)

بسم رب الشهدا و الصدیقین

دفعه آخر قبل از رفتنشون با ما تماس گرفتن و خواهش کردن که برام دعا کنید . تا که برم پیش داداش حسن .

و ادامه دادند . چرا بچه هاى مشهد میان و زود شهادت رو می گیرند .

من هم در جوابشون گفتم بچه هاى مشهد لحظه آخر میرن پابوس امام رئوف و شهادت رو از امام رضا علیه السلام میگیرن .

من اصرار کردم بیاین مشهد دل ما براى شما و خانواده تنگ شده.

بدون تعلل گفتند چشم . دو روز بعد مشهد بودند . یک هفته اى پیش ما بودن . ادب و معرفت خاصى داشت روز آخر وقت خداحافظى گفتند آمدم پابوس حضرت و شهادت رو خواستم شما هم برام دعا کنید . تا زود به داداش حسن برسم .

ادب کرد معرفت داشت خدا براى خودش انتخابش کرد . و زود به داداش حسنش رسید

خاطره مادر شهید حسن قاسمی دانا از شهید مصطفی صدر زاده


۱ نظر موافقین ۱ مخالفین ۰

اگر دعوت کننده حضرت زینب است، سلام بر شهادت

بسم رب الشهدا و الصدیقین

یکی از همسنگرهایش جمله‌‌ای عربی را برایم پیامک کرده بود و اولش نوشته بود: این سخنی از محمودرضاست. آن جمله این بود: «اذا کان المنادی زینب (س) فأهلا بالشهادة». 

یعنی: «اگر دعوت کننده زینب (س) باشد، سلام بر شهادت»!

 چیزی در جواب آن بزرگوار نوشتم. دو دقیقه بعد زنگ زد. پرسیدم: اینرا محمودرضا کجا گفته؟

 گفت: آخرین باری که تهران بود و با هم کلاس اجرا کردیم، این جمله را اول کلاس روی تخته سیاه نوشت من هم آنرا توی دفترم یادداشت کردم. ت

اریخ کلاس را پرسیدم گفت:

۹۲/۹/۲۷ بود (بیست و هشت روز قبل از شهادتش).

شهید محمودرضا بیضایی


۰ نظر موافقین ۱ مخالفین ۰

"هل من ناصر" حسین.ع....

آیا هنوز هم کسی بر سیاره‌ی زمین مانده است که این جنگ را با عینک تفسیر و تحلیل‌های رایج سیاست پرفریب روز بنگرد...

و از پیوند مستقیم این نبرد با تاریخ انبیا و نهضت های دینی غافل مانده باشد؟ 


چگونه نور ولایت از فاصله‌ی قرن‌ها تاریخ بر آیینه‌ی فطرتشان تابیده و آنان را تفسیر عینی «فتلقی آدم من ربه کلمات فتاب علیه» قرار داده است؟ 


آنان آغازگر عصر توبه‌ی بشریت هستند و طلیعه‌دار نهضتی که به اقامه‌ی جهانی قسط و عدل و دولت کریمه‌ی آل محمد منتهی خواهد شد...


شهیدآوینی 


متن امشب تقدیم به شهدای مدافع حرم

که ادامه دهندگان واقعی راه شهدای دفاع مقدس هستند...


لبیک گویان صدیق "هل من ناصر" حسین.ع....


به امید ظهور منتقم خون خدا...


۰ نظر موافقین ۱ مخالفین ۰

بابا پس کی میایی پیشم ؟

13940817000814_PhotoL


بابای قشنگم سلام

باباجون خیلی دلم برات تنگه

هنوز مهمونی خدا تموم نشده بیای پیشم؟

باباجون دیگه نیای خودم میام پیش ات

باباجون

انقده غصه دارم که نگو

همه رو نگه داشتم وقتی اومدی پیشم، سرم و بزارم روشونه هات و بهت بگم

همه دردام و

اما نمیدونم گریه امون ام میده یا نه 

بابا جون ! 

هرشب به خدا التماس می کنم 

تو رو بهم پس بده....

بابایی 

دوس ات دارم 

قد همه باباهای دنیا

.

پ ن :زبانحال دختران شهید مدافع حرم میثم مدواری...

۰ نظر موافقین ۱ مخالفین ۰