بسم رب الشهدا و الصدیقین
مادر شهید مى گوید: زمانی که على
اکبر در بیمارستان بقیة الله تهران بسترى بود، چون تعداد عیادت
کنندگان او زیاد بود
براى رعایت حال دوستان و علاقه مندان او سعى مى کردم اکثرا از پشت شیشه
اتاق، فرزندم
را ببینم، گاهی هم دو سه دقیقه مختصر کنار او مى ایستادم و بر مى گشتم.
پس از اینکه
اکبر در بیمارستان به شهادت رسید و او را براى غسل به غسالخانه بردند باز هم وقتى
براى
دیدن او به غسالخانه رفتم، این فرصت را در اختیار دیگران گذاشتم.
هنگامى که در بهشت زهرا((علیها السلام))
مى خواستند ایشان را به خاک بسپارند و داخل قبر
بگذارند احساس کردم زمان وداع آخر با
فرزند دلبندم فرا رسیده است.
خیلى دلم شکست چون مى دیدم مدتهاست او را با چشم باز ندیده
ام.
در این هنگام پسر دیگرم در داخل قبر بند کفن او را باز کرد تا صورتش را روى خاک
بگذارد.
من که بالاى قبر ایستاده بودم، در همان
لحظه به امام حسین((علیه السلام)) متوسل شدم و گفتم:
یا اباعبداالله((علیه السلام))
من در این مصیبت فرزندم گریه و زارى و شیون نمى کنم.
تو هم در کربلا به بالین فرزندت
على اکبر رفتى و مى دانی که چه حالى دارم و چه اشتیاقى دارم که
یکبار دیگر روى فرزندم
را ببینم و به چشمان او نگاه کنم.
بعد عرض کردم خدایا از تو مى خواهم عنایتى کنی تا
فرزندم چشمانش را باز کندتا من مانند دوران
حیاتش یک بار دیگر براى آخرین بار به چشمانش
نگاه کنم.
بعد امام حسین((علیه السلام)) را قسم دادم که به حق على اکبر دوست دارم چشمان
فرزندم را
که بسته است مانند زمان حیاتش باز ببینم و به آن نگاه کنم.
در همان لحظه مشاهده کردم چشمان فرزندم
به مدت چند ثانیه باز شد و به من نگاه کرد و بعد هم
چشمان خود را بست. هم فرزندم که
داخل قبر بود و هم کسانی که در اطراف من در بالاى قبر بودند
این معجزه خداوند و عنایت
امام حسین(ع) را به چشم خودشان دیدند و خوشبختانه عکاسی که در
آنجا بود از این حادثه
باورنکردنى چند عکس پشت سر هم گرفت.
خاطره از مادر شهید علی اکبر صادقی