| مـروت و مردانـگی شـهدا بـود کـه آنـها را خـاص میـکـرد |

۵ مطلب با کلمه‌ی کلیدی «شهید سید مجتبی علمدار» ثبت شده است

حکایت عجیب شهادت شهید علمدار

 بسم رب الشهدا و الصدیقین

یکی دوبار که درباره شهادت حرف می زد می گفت: من 5 سال الی 5 سال و نیم با شما هستم و بعد می روم...که اتفاقاً همینطور هم شد.

دفعة آخری که مریض شده بود، اتفاقاً از دعای توسل برگشته بود. دیدم حال عجیبی دارد.

او که هیچوقت شوخی نمی کرد آن شب شنگول بود.

تعجب کردم، گفتم: آقا! امشب شنگولی؟! چه خبر است؟

 گفت: خودم هم نمی دانم ولی احساس عجیبی دارم.

 حرفهایی می زد که انگار می دانست می خواهد برود. می گفت: آقا امضاء کرد. آقا امضاء کرد...

 داریم می رویم...

 نزدیک صبح، دیدم خیلی تب دارد . می خواستم مرخصی بگیریم که او قبول نکرد.

 گفت: تو برو، دوستم می آید و مرا به دکتر می برد.

به دوستش هم گفته بود: قبل از اینکه به بیمارستان بروم بگذار بروم حمام. می خواهم غسل شهادت بکنم... آقا آمد و پرونده من را امضاء کرد.گفت: تو باید بیایی. دیگر بس است توی این دنیا ماندن.

من دیگر رفتنی هستم...

 غسل شهادت را انجام داد و رفت بیمارستان. هم اتاقیهایش درباره نحوه شهادتش می گفتند: لحظه اذان که شد، بعد از یک هفته بیهوشی کامل، بلند شد و همه را نگاه کرد و شهادتین را گفت

و گفت: خداحافظ و شهید شد …

....

خاطره ای از همسر شهید سید مجتبی علمدار

شهید علمدار

۱ نظر موافقین ۱ مخالفین ۰

ده قانون که اگر عمل کنید شهید می شوید

بسم رب الشهدا و الصدیقین

ده قانون شهید سید مجتبی علمدار برای تذکیه نفس

قانون اول: بارالها، اعتراف می کنم از اینکه قرآن را نشناختم و به قرآن عمل نکردم. حداقل روزی ده آیه قرآن را باید بخوانم.اگر روزی کوتاهی کردم و به هر دلیلی نتوانستم این ده آیه را بخوانم روز بعد باید حتماً یک جزء کامل بخوانم.(تاریخ اجراء 4/5/69)

قانون دوم: پروردگارا! اعتراف می کنم از اینکه نمازم را بی معنی خواندم و حواسم جای دیگری بود، در نتیجه دچار شک در نماز شدم. حداقل روزی دو رکعت نماز قضا باید بخوانم.اگر روزی به هر دلیلی نتوانستم این دو رکعت نماز را بخوانم، روز بعد باید نماز قضای یک 24 ساعت (17 رکعت) بخوانم .(تاریخ اجراء 11/5/69)

قانون سوم: خدایا! اعتراف می کنم از اینکه مرگ را فراموش کردم و تعهد کردم مواظب اعمالم باشم ولی نشدم. حداقل هر شب قبل از خواب باید دو رکعت نماز تقرّب بخوانم.اگر به هر دلیلی نتوانستم این دو رکعت را بجا بیاورم روز بعد باید 20 ریال صدقه و 8 رکعت نماز قضا بجا بیاورم.(تاریخ اجراء 26/5/69)

قانون چهارم: خدایا! اعتراف می کنم از اینکه شب با یاد تو نخوابیدم و بهر نماز شب هم بیدار نشدم.حداقل در هر هفته باید دوشب نماز شب بخوانم و بهتر است شبهای پنجشنبه و شب جمعه باشد.اگر به هر دلیلی نتوانستم شبی را بجا بیاورم باید بجای هر شب 50 ریال صدقه و11 رکعت تمام را بجا بیاورم .(تاریخ اجراء 16/6/69)

قانون پنجم: خدایا! اعتراف می کنم از اینکه «خدا می بیند» را در همه کارهایم دخالت ندادم و برای عزیز کردن خودم کارکردم.حداقل در هر هفته باید دو صبح زیارت عاشورا و صبح جمعه باید سوره الرحمن را بخوانم. اگر به هر دلیلی نتوانستم زیارت عاشورا را بخوانم باید هفته بعد 4 صبح زیارت عاشورا و یک جزء قرآن بخوانم و اگر صبح جمعه ای نتوانستم سوره الرحمن بخوانم باید قضای آن را در اولین فرصت به اضافه 2 حزب قرآن بخوانم.(تاریخ اجراء 13/7/69)

قانون ششم:حداقل باید در آخرین رکوع و در کلیه سجده های نمازهای واجب صلوات بفرستم.اگر به هر دلیلی نتوانستم این عمل را انجام دهم، باید به ازای هر صلوات 10 ریال صدقه بدهم و 100 صلوات بفرستم.(تاریخ اجراء 18/8/69)

قانون هفتم: حداقل باید در هر 24 ساعت 70 بار استغفار کنم.اگر به هر دلیلی نتوانستم این عمل را بجا آورم، در 24 ساعت بعدی باید 300 بار استغفار کنم و باز هم 300 به 600 تبدیل می شود.(تاریخ اجراء 30/9/69)

قانون هشتم: هر کجا که نماز را تمام می خوانم باید در هفته 2 روز را روزه بگیرم، بهتر است که دوشنبه و پنج شنبه باشد. اگر به هر دلیلی نتوانستم این عمل را بجا بیاورم در هفته بعد به ازای دو روز 3 روز و به ازای هر روز 100 ریال صدقه باید بپردازم .(تاریخ اجراء 19/11/69)

قانون نهم: در هر روز باید 5 مسئله از احکام حضرت امام (ره) را بخوانم. اگر به هر دلیلی نتوانستم این عمل را بجا بیاورم روز بعد باید 15 مسئله بخوانم .(تاریخ اجراء 14/1/70)

قانون دهم: در هر 24 ساعت باید 5 بار تسبیح حضرت زهرا(س) برای نماز یومیه و 2 بار هم برای نماز قضا بگویم. اگر به هر دلیلی نتوانستم این فریضه الهی را انجام دهم باید به ازای هر یکبار ، 3 مرتبه این عمل را تکرار کنم.(تاریخ اجراء 15/3/70)

شهید علمدار

۱ نظر موافقین ۱ مخالفین ۰

لطف امام زمان به شهید علمدار

بسم رب الشهدا و الصدیقین

سیّد همیشه « یا زهرا(س) » می گفت. البته عنایاتی هم نصیب ما می شد.

 مثلاً دو سه بار اتفاق افتاد که بی پول شدیم. آنچنان توان مالی نداشتیم.

یکبار می خواستم دانشگاه بروم اما کرایه نداشتم. 5 تا یک تومانی بیشتر توی جیبم نبود.

توی جیب ایشان هم پول نبود...

 وقتی به اتاق دیگر رفتم دیدم اسکناسهای هزاری زیر طاقچه مان است.

تعجب کردم، گفتم: آقا ما که یک 5 تومانی هم نداشتیم این هزاریها از کجا آمد. ..

گفت: این لطف آقا امام زمان (عج) است. تا من زنده هستم به کسی نگو.

.....
خاطره ای از همسر شهید سید مجتبی علمدار

۱ نظر موافقین ۱ مخالفین ۰

راز پیدا کردن انگشتر شهید علمدار

بسم رب الشهدا و الصدیقین

سید مجتبی علمدار یک انگشتری داشتند که خیلی برایش عزیز بود. می گفت این انگشتر را یکی از دوستانش موقع شهادت از دست خود در آورده و دست ایشان کرده و در همان لحظه شهید شده است.

ایشان وقتی به آبادان برای مأموریت می رود، این انگشتر را بالای طاقچه حمام جا می گذارد و دربازگشت به ساری یادش می افتد که انگشتر بالای طاقچة حمام جا مانده است....

 وقتی آمد خیلی ناراحت بود. گفتم: آقا چرا اینقدر دلگیری؟ گفت: وا.. انگشترِ بهترین عزیزم را در آبادان جا گذاشتم، اگر بیفتد و گم شود واقعاً سنگین تمام می شود.

گفت: بیا امشب دوتایی زیارت عاشورا و دعای توسل بخوانیم شاید این انگشتر گم نشود یا از آن بالا نیفتد....

جالب اینجا بود که ما زیارت عاشورا را خواندیم و راز و نیازکردیم و خوابیدیم...

 صبح که بلند شدیم دیدیم انگشتر روی مفاتیج الجنان است.

 اصلاً باورمان نمی شد همان انگشتری که در آبادان توی حمام جا گذاشته بود، روی مفاتیح الجنان بالای سرما باشد .

.....
خاطره ای از همسر شهید سید مجتبی علمدار

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰

نامه دختر شهید علمدار به پدرش

بسم رب الشهدا و الصدیقین

شهید سید مجتبی علمدار 11 دی 1345 دیده به جهان گشود، 11دی 1364زخم عشق و جانبازی به تن نشاند، دی ماه 1370 لباس دامادی به تن کرد، دی ماه 1371 با تولد سیده زهرا، پدر شد، و 11دی 1375 به قافله همرزمان شهیدش پیوست.
.....................
بابا مجتبی سلام
امیدوارم حالت خوب باشد، حال من خوب است، خوب خوب.
 یادش بخیر! آن روزهایی که به مهد کودک بودم و صبح زود به دنبالم می آمدی...
همیشه خبر آمدنت را خانم مربی ام به من می رساند: سیده زهرا علمدار! بیا بابات امده دنبالت و تو در کنار راه پله مهد کودک می نشستی و لحظه ای بعد من در آغوشت بودم.
اول مقنعه سفید را به تو می دادم و با حوصله ای به یاد ماندنی آن را بر سرم می گذاشتی و بعد بند کفشهایم را می بستی و در آخر، دست در دستان هم بسوی خانه می آمدیم و با مامان سر سفره ناهار می نشستیم و چه با مزه بود.
راستی بابا چقدر خوب است نامه نوشتن برایت و بعد از آن با صدای بلند، روبروی عکس تو ایستادن و خواندن، انگار آدم سبک می شود.
مادر می گوید: بابا خیلی مهربان بود، اما خدا از او مهربانتر است و من می خواهم بعد از این نامه ای برای خدا بنویسم و به او بگویم که می خواهم تا آخر آخر با او دوست باشم و اصلا باهاش قهر نکنم.اگر موفق شوم به همه بچه ها خواهم گفت که با خدا دوست باشند و فقط با او درد دل کنند. مادر بزرگ می گوید هر چه می خواهی از خدا بخواه و من از خدا می خواهم که پدر مردم ایران حضرت آیت الله خامنه ای را تا انقلاب مهدی(عج) محافظت فرماید و دستان پر مهر پدرانه اش همیشه  بر سر ما فرزندان شهدا مستدام باشد...
ان شالله، خدانگهدار...دخترت سیده زهرا

شهید علمدار



۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰