بسم رب الشهدا و الصدیقین
27بهمن سالگرد ازدواجمون بود.از بچه ها خواستم ساعت 3بیان و سرمزار دور هم باشیم.
ولی قبل از اینکه بچه ها بیان من یک ساعت زودتر با شیرینی وشکلات و یه شاخه گل که گلفروش روی گل رو با آب پاش آب پاشیده بود رفتم.
وقتی گل رو روی پرچم روی قبرش گذاشتم بهش گفتم:کمیل جان اینجایی؟اگه هستی یه نشونه بده؟
اگه هستی ومیشنوی میخوام بگم من به فکرتم همیشه،ازش خواستم حداقل توهم سالگرد ازدواجمون رو بهم تبریک بگو؟یه نشونه بده؟...
بچه ها اومدن و مراسم قشنگی برگذارشد،آخر مراسم وقتی بچه ها خواستن روی پرچم رو تمیز کنن آخه شیرینی ریخته بود،وقتی خواستن گل رو جابه جا کنن تعجب کردن!
دیدن زیر گل با شبنمی که روی گل بود تبدیل به یه قلب شدوبا گذشت 20روز هنوز اون شبنمی که تبدیل به گل شد خشک نشده وروش باقی مونده...
این اتفاق 27بهمن93رخ داد...
خاطره ای از شهید مصطفی کمیل صفری تبار به نقل از همسر شهید