بسم رب الشهدا و الصدیقین
آخرین جلسهای که سردار گذاشت، جلسهی فرهنگی بود؛ یک روز قبل از شهادتش.
جلسه از ظهر شروع شد. من کنار سردار نشسته بودم.
موضوع جلسه، نحوهی پشتیبانی کاروانهای راهیان نور بود. قبل از این که جلسه شروع بشود،
یک کلیپ چند دقیقهای از شهید خرازی گذاشتم. سردار، همین که چشمش به چهرهی نورانی و زیبای
شهید خرازی افتاد، آهی از ته دل کشید. توی آن جلسه، سردار طرحهایی میداد و حرفهایی
میزد که تا آن موقع برای حمایت از کاروانهای راهیان نور، سابقه نداشت.
همین نشان میداد که چه دیدگاه بالایی نسبت به کارهای فرهنگی دارد.
جلسه تا غروب طول کشید. غروب سردار آستینهایش را زد بالا که برود وضو بگیرد.
یادم افتاد فیلمی از اوایل جنگ برای او آوردهام. فیلم مربوط میشد به جبههی فیاضیه که حاج احمد
به همراه چند نفر دیگر در آن بودند.
بیشترشان شهید شده بودند. سردار وقتی موضوع را فهمید، مشتاق شد فیلم را ببیند.
دید هم. باز وقتی چشمش به چهرهی شهدا افتاد، از ته دل آه کشید.
فردا وقتی خبر شهادت سردار را شنیدم، تازه فهمیدم آن آه، آه تمنا بوده است؛ تمنای شهادت!
شهید حاج احمد کاظمی