بسم رب الشهدا و الصدیقین
صدای انفجار آمد و سنگرش رفت هوا . هرچه صداش زدیم ، جواب نداد .
سرش شده بود پر از ترکش .
توی جیبش یک کاغذ بود که نوشته بود :
گناهان هفته :
شنبه : احساس غرور از گل زدن به طرف مقابل
یک شنبه : زود تمام کردن نماز شب
دوشنبه : فراموش کردن سجده ی شکر یومیه
سه شنبه : شب بدون وضو خوابیدن
چهارشنبه : در جمع با صدای بلند خندیدن
پنج شبنه : سلام کردن فرمانده زودتر از من
جمعه : تمام کردن صلوات های مخصوص جمعه و رضایت دادن به هفتصد تا .
اسمش حسینی بود . تازه رفته بود دبیرستان .