| مـروت و مردانـگی شـهدا بـود کـه آنـها را خـاص میـکـرد |

۱۶۶ مطلب با کلمه‌ی کلیدی «خاطرات شهدا» ثبت شده است

گنجشگ ها



روزی در سنگر بودیم که صدای گنجشکی را شنیدیم او را به داخل سنگر آوردیم و آب و غذا دادیم و رهایش کردیم تا برود ولی فردای آن روز دوباره سر و صدای دو گنجشک را شنیدیم تا بیرون آمدیم که گنجشک ها را ببینیم خمپاره ای به سنگر خورد و سنگر متلاشی شد..


دانشجوی شهید علی اسفندیاری

 

  

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰

شهید حسن اقاسی زاده

شهید حسن آقاسی زاده


متولدسال 1338

در کانادا تحصیل کردند و درسال1361به ایران بازگشتندوبلافاصله درجبهه مشغول به خدمت شدند.

درتاریخ1366/7/28به شهادت رسیدند.

آرامگاه:حرم امام رضا(ع)

صحن آزادی بلوک141 

  دستور نمی داد .. 


نمیخواست به کسی ظلم بشود،داخل خانه تابع نظم بود ، مثلا اگر چای می خواست سعی میکرد خودش بریزد ، به خواهرش دستور نمیداد حتی وقتی هم که بزرگترشده بود ، همین طوربود. سرسفره موقع ناهار با خانمش نشسته بودیم یک مرتبه بلند میشد ، میگفتم :  مادرکجا؟

میگفت : الان بر میگردم.

وقتی بر میگشت دو پیاز در دستش بودو مینشست.

میگفتم : چرا به بقیه نگفتی ؟

میگفت : اشکالی ندارد من بروم بهتراست ، کسی اذیت نمیشود.


راوی مادر شهیدآقاسی زاده


  

   

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰

وقت اختصاصی با خدا


گفتم:" با فرمانده تان کار دارم."


گفت:"الان ساعت یازده است،ملاقاتی قبول نمی کند."


رفتم پشت در اتاقش در زدم،گفت:"کیه؟"


گفتم :"مصطفی من هستم.""


گفت :"بیا تو."


سرش را از سجده بلند کرد ،چشمهای سرخ، خیس اشک و رنگش پریده بود.


نگران شدم :"گفتم چه شده مصطفی؟ خبری شده؟کسی طوری اش شده؟"


دو زانو نشست ...

 سرش را انداخت پایین ..

زُل زد به مهرش ....

دانه های تسبیح را یکی یکی از لای انگشتهایش رد می کرد....


گفت :"ساعت یازده تا دوازده هر روز را فقط برای خدا گذاشتم.بر می گردم کارهایم را نگاه می کنم.


از خودم می پرسم کارهایی که کردم ،برای خدا بود یا برای دل خودم؟"


شهید حجت السلام مصطفی ردانی پور


۰ نظر موافقین ۱ مخالفین ۰

وصیت نامه شهید محمد طحان


در قسمتی از وصیت نامه شهید محمد طحان آمده است:


خطاب به همسر:


همسرم وقتی نامه مرا می خوانید گریه نکنید و همانند خانم حضرت زینب صبر پیشه کنید وقتی از شما خداحافظی می کردم روحیه و صبوریتان مرا در این ماموریت مصمم و استوار تر  کرد.


از شما خواهش می کنم پسرمان امیر را ولایی تربیت کنید و او را سرباز خوبی برای رهبرمان آماده کنید تا در صحنه های مورد نیاز بتواند با بصیرت عمل کند.


از طرف من پسرم امیر را ببوس و به او بگو ببخشید بابا نتوانست به قولش عمل کند و تو را به استخر ببرد از تو خواهش می کنم قولی که به فرزندم دادم را برآورده کنی.


خطاب به پدر و مادر:


از شما پدر و مادر عزیزم تشکر می کنم شما باعث شدید که من در این عرصه پا بگذارم و از شما خواهش می کنم در غم فراق من گریه نکنید و همانند کوه استوار باشید و از همسر و فرزندم خوب مواظبت کنید.


خواهرم بعد از مرگم خواهش میکنم برایم گریه نکن و مانند حضرت زینب صبر پیشه کن.


در این مدت عمرم نگذاشتم تا آنجا که می شود نمازی از من قضا شود و بر گردنم باشد ولی احتیاطا و بی زحمت در صورت توان یکسال نماز و 500 هزار تومان رد مظالم بپردازید، امکان دارد در کودکی شیطنتی کرده باشم که نتوانسته باشم نسبت به افراد حق آنها را ادا کنم خداوند از حق خود می گذرد اما از حق الناس نمی گذارد.


خواندن زیارت عاشورا  و نماز اول وقت به جماعت را به شما توصیه می کنم.


۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰

تو اصلا قیافه ات به اینجور کارها نمیخوره...!

- رفت جلو و گفت: همشیره ! تا حالا ندیدمت اینجا! تازه اومدی؟؟

-خیلی آهسته (که شایدم خجالت همراهش بود) گفت: بله...من از امروز اومدم

-بهش گفت: تو اصلا قیافه ت به اینجور جاها و اینجور کارا نمیخوره! قبلا چیکار میکردی؟ اسمت چیه؟

(خیلی خجالت کشیده بود ... سرش رو پایین انداخته بود و)چشمانش را به زمین دوخته بود و جواب داد:

-اسمم ... مهینه...چند وقتیه که شوهرم مرده... مجبور شدم برای اجاره خانه و خرجی خودمو پسرم بیام اینجا...!


(خیلی بهش برخورده بود...از شدت عصبانیت دستانش میلرزید...به غیرتش برخورده بود...
رگ غیرتش ورم کرده بود،از شدت عصبانیت دندانهایش را روی هم می فشرد! . ..)


- دستش رو از شدت عصبانیت مشت کرد و کوبید روی میز و گفت:"ای لعنت به این مملکه کوفتی!"

بعدتر با صدای رسا و بلندش گفت:

- همشیره! راه بیوفته بریم 

(مهین خانوم رفت تا چادرش رو سرش کنه و در همین حال )مرد غیرتی داستان ما رو کرد به صاحب کاباره و گفت:

- میرم و زودی برمیگردم!

-مهین خانوم که با حجاب کامل از اون خراب شده بیرون می اومد...خیلی خوشحال شده بود...شاید توی دلش اینطور میگفت که هنوز هم مرد پیدا میشه...

.

.

.

.

.

.

.

.

.

.

سالها ازین ماجرا میگذشت

.

.

.

.

.

.

.

.

رو کردم بهش و گفتم:

- راستی چه خبر از "مهین خانوم"؟

(اصلا دلش نمیخواست جواب بده...هی طفره میرفت...خیلی اصرار کردم تا)گفت:

- دلم خیلی براش میسوخت (آخه خداییش اصلا آدم اونجور جاها نبود)، یه پسر ده ساله به اسم رضا داشت، صاحب خونه(بی معرفت و نامردش) اسباب و اثاثیه خونه ش رو ریخته بود بیرون...چون پول نداشته بود تا اجاره خونه ش رو بده!

(در حالیکه شاید یکم خجالت کشیده بود خودش و اصلا دلش نمیخواست این قسمت رو بگه...)گفت:

- توی نیرو هوایی ی خونه برای خودش و بچه اش اجاره کردم... 

(و به مهین خانوم گفته بود که:)

- شما توی خونه بمون و بچه ت رو تربیت کن، من اجاره خونه و خرجی شما رو میدم....




----------------

پ.ن:شهدا مردانگی داشتند ...

اما تو! ای جوانی که  دعایت شهادت است و هر شب با آرزوی شهادت میخوآبی ... 

مردانگی و غیرت داشته باش

ان شاء الله

آنچه شما در بالا مطالعه نمودید، بازنویسی خاطره ای تکان دهنده از شهید بزرگوار شاهرخ ضرغام بود

همه بزرگواران؛میتوانند برای آشنایی هر چه بیشتر با این شهید با غیرت و با مروت ، کتاب "حر انقلاب" را تهیه نمایند


شادی روح شهید گمنام ، شاهرخ ضرغام ، صلواتی بفرستیم

اللهم صلی علی محمد و آل محمد و عجل فرجهم و العن اعدائهم

۱ نظر موافقین ۱ مخالفین ۰

تـــــلــــنـــــــگــــر (پست ثابت)

 

بِسْمِ اللهِ الرَّحْمنِ الرَّحِیمِ

اللَّهُمَّ کُنْ لِوَلِیِّکَ الحُجَهِ بنِ الحَسَن صَلَواتُکَ علَیهِ و عَلی آبائِهِ
فِی هَذِهِ السَّاعَهِ وَ فِی کُلِّ سَاعَهٍ
وَلِیّاً وَ حَافِظاً وَ قَائِداً وَ نَاصِراً
وَ دَلِیلًا وَ عَیْناً
حَتَّى تُسْکِنَهُ أَرْضَکَ طَوْعاً
وَ تُمَتعَهُ فِیهَا طَوِیلا"

 

سلام و صلوات بر روح پاک شهیدان - کمی صبر کنید تا فایل صوتی اجرا بشود- آخرین لحظات شهید مدافع حرم، مهدی صابری

 

هر سربازی در جیبهایش در موهایش و لای دکمه های یونیفورمش

زنی را به میدان جنگ میبرد  آمار کشته های جنگ 

همیشه غلط بوده است هر گلوله 

دونفر را از پا در می آورد سرباز 

و دختری که در سینه اش میتپد . . .

۲ نظر موافقین ۷ مخالفین ۰