| مـروت و مردانـگی شـهدا بـود کـه آنـها را خـاص میـکـرد |

۷ مطلب با کلمه‌ی کلیدی «شهید کاظمی» ثبت شده است

آخرین سخنان شهید حاج احمد کاظمی

بسم رب الشهدا و الصدیقین

ارادت خاصی به حضرت صدیقه طاهره (سلام ا... علیها) داشت. به نام حضرت، مجلس روضه زیاد

 می‌گرفت. چند تا مسجد و فاطمیه هم به نام و یاد بی‌بی ساخت.

توی مجالس روضه، هر بار که ذکری از مصیبت‌های حضرت می‌شد، قطرات اشک پهنای صورتش را

 می‌گرفت و بر زمین می‌ریخت.

خدا رحمت کند شهید محسن اسدی را، افسر همراه حاجی بود.

برای ضبط صحبت‌های سردار، همیشه یک واکمن همراه خودش داشت.

چند لحظه قبل از سقوط هواپیما، همان واکمن را روشن کرده بود و چند جمله راجع به اوضاع

و احوال خودشان گفته بود.

درست در لحظه‌های سقوط، صدای خونسرد و رسای حاجی بلند می‌شود که می‌گوید:

صلوات بفرست. همه صلوات می‌فرستند.

در آن نوار، آخرین ذکری که از حاجی و دیگران در لحظه‌ی سقوط هواپیما شنیده می‌شود،

ذکر مقدس «یا فاطمه زهرا» است.

دریافت
توضیحات: صوت شهید حاج احمد کاظمی لحظاتی قبل از شهادت

شهید حاج احمد کاظمی

۰ نظر موافقین ۱ مخالفین ۰

تمنای شهادت

بسم رب الشهدا و الصدیقین

آخرین جلسه‌ای که سردار گذاشت، جلسه‌ی فرهنگی بود؛ یک روز قبل از شهادتش.

جلسه از ظهر شروع شد. من کنار سردار نشسته بودم.

موضوع جلسه، نحوه‌ی پشتیبانی کاروان‌های راهیان نور بود. قبل از این که جلسه شروع بشود،

یک کلیپ چند دقیقه‌ای از شهید خرازی گذاشتم. سردار، همین که چشمش به چهره‌ی نورانی و زیبای

 شهید خرازی افتاد، آهی از ته دل کشید. توی آن جلسه، سردار طرح‌هایی می‌داد و حرف‌هایی

 می‌زد که تا آن موقع برای حمایت از کاروان‌های راهیان نور، سابقه نداشت.

همین نشان می‌داد که چه دیدگاه بالایی نسبت به کارهای فرهنگی دارد.

جلسه تا غروب طول کشید. غروب سردار آستین‌هایش را زد بالا که برود وضو بگیرد.

 یادم افتاد فیلمی از اوایل جنگ برای او آورده‌ام. فیلم مربوط می‌شد به جبهه‌ی فیاضیه که حاج احمد 

به همراه چند نفر دیگر در آن بودند.

بیشترشان شهید شده بودند. سردار وقتی موضوع را فهمید، مشتاق شد فیلم را ببیند.

دید هم. باز وقتی چشمش به چهره‌ی شهدا افتاد، از ته دل آه کشید.

فردا وقتی خبر شهادت سردار را شنیدم، تازه فهمیدم آن آه، آه تمنا بوده است؛ تمنای شهادت!

شهید حاج احمد کاظمی

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰

دری از درهای بهشت

بسم رب الشهدا و الصدیقین

همراه سردار رفته بودیم اصفهان، مأموریت. موقع برگشتن، بردمان تخت فولاد.

به گلزار شهدا که رسیدیم، گفت: بچه‌ها، دوست دارین، دری از درهای بهشت رو به شما نشون بدم.

گفتیم: چی از این بهتر، سردار!

کفش‌هایش را درآورد، وارد گلزار شد. یک راست بردمان سر مزار شهید حسین خرازی.

با یقین گفت: از این قبر مطهر، دری به بهشت باز می‌شه.

نشستیم. موقع فاتحه خواندن، حال و هوای سردار تماشایی بود.

توی آن لحظه‌ها، هیچ کدام از ما نمی‌دانستیم که این حال و هوا، حال و هوای پرواز است؛

به ده روز نکشید که خبر آسمانی شدن خودش را هم شنیدیم.

وصیت کرده بود که حتماً کنار شهید خرازی دفنش کنند. دفنش هم کردند.

تازه آن روز فهمیدیم که بنا بوده از این جا، در دیگری هم به بهشت باز بشود!


 شهید حاج احمد کاظمی

۱ نظر موافقین ۳ مخالفین ۰

پست و مقام رفتنی است

بسم رب الشهدا و الصدیقین

گفت: آقای امینی جایگاه من توی سپاه چیه؟

سئوال عجیب و غریبی بود! ولی می‌دانستم بدون حکمت نیست.

گفتم: شما فرمانده‌ی نیروی هوایی سپاه هستین سردار.

به صندلی‌اش اشاره کرد.

گفت: آقای امینی، شما ممکنه هیچ وقت به این موقعیتی که من الان دارم، نرسی؛

ولی من که رسیدم، به شما می‌گم که این جا خبری نیست!

 آن وقت‌ها محل خدمت من، لشکر هشت نجف اشرف بود.

با نیروهای سرباز زیاد سر و کار داشتم.

سردار گفت: اگر توی پادگانت، دو تا سرباز رو نمازخون و قرآن خون کردی ، این برات می‌مونه؛

از این پست‌ها و درجه‌ها چیزی در نمی‌آد!

شهید حاج احمد کاظمی

۲ نظر موافقین ۴ مخالفین ۰

طواف هواپیما به دور حرم امام رضا علیه السلام

بسم رب الشهدا و الصدیقین

هواپیمای سوخو را حاج احمد وارد نیروی هوایی سپاه کرد.

 مراسم افتتاحیه‌اش را همه انتظار داشتیم در تهران باشد، سردار ولی گفت:

می‌خوام مراسم افتتاحیه توی مشهد باشه.

پایگاه هوایی مشهد کوچک بود. کفاف چنین برنامه‌ای را نمی‌داد. بعضی‌ها همین را به سردار گفتند.

 سردار ولی اصرار داشت مراسم توی مشهد باشد.

 با برج مراقبت هماهنگی‌های لازم شده بود. خلبان، بر فراز آسمان، هواپیمان را چند دور،

دور حرم حضرت علی بن موسی الرضا (سلام الله علیه) طواف داد.

این را سردار ازش خواسته بود. خیلی‌ها تازه دلیل اصرار سردار را فهمیده بودند.

خدا رحمتش کند؛ همیشه می‌گفت: ما هیچ وقت از لطف و عنایت اهل بیت،

خصوصاً آقا امام رضا (علیه السلام) بی‌نیاز نیستیم.

خاطره ای از سردار شهید حاج احمد کاظمی

۱ نظر موافقین ۱ مخالفین ۰

سردار محبوب و مقتدر

بسم رب الشهدا و الصدیقین

از صحبتش فهمیدم راننده‌ی تانکر نفتکش است.


داشت برای صاحب مغازه درددل می‌کرد.


گفت: اگر این احمد کاظمی رو پیدا کنم، می‌رم بهش التماس می‌کنم


 که یه مدتی هم بیاد طرف زابل و زاهدان!

 

بی‌اختیار برگشتم به صورت طرف دقیق شدم. من یکی از نیروهای تحت امر سردار کاظمی بودم.


گفتم: شما حاج احمد رو می‌شناسی؟

 

گفت: از نزدیک که نه، ولی می‌دونم آدم خیلی با حالیه!

 

پرسیدم: چطور؟

 

گفت: من یه مدت کارم توی کردستان بود، با این که هیچ وقت شب‌ها توی کردستان رانندگی


 نمی‌کردم، ولی نشده بود که هر چند وقت یکبار گرفتار گروهک‌های ضد انقلاب نشم؛ ماشینم رو


 می‌بردن توی بیراهه‌ها، سوختش رو خالی می‌کردن و بعد هم ولم می‌کردن.

 

مکث کرد. ادامه داد: ولی این احمد کاظمی که اومد اون‌جا، خدا خیرش بده، طوری امنیت به وجود 


آورد که دیگه نصف شب‌ها هم توی جاده‌ها رانندگی می‌کردم و هیچ اتفاقی برام نمی‌افتاد.

 

آخر صحبتش گفت: حالا کارم افتاده سیستان و بلوچستان. همون بدبختی‌ها رو از دست اشرار


اون جا هم داریم می‌کشیم و هیچ کی هم نیست که جلوی اون نامردا قد علم کنه.


سردار شهید حاج احمد کاظمی


۱ نظر موافقین ۳ مخالفین ۰

دقت در بیت المال

بسم رب الشهدا و الصدیقین

گفتم شما فرمانده ی لشکرید، اختیار همه ی امور را دارید.

چند کپی که در راستای کارهای لشکر هم هست که دیگه شخصی حساب نمی شه.

گفت: بگو چقدر می شه، بیت المال، فرمانده لشکر یا نیروی عادی نمی شناسه.

از من اصرار از نگرفتن پول، از او اصرار به پرداخت. 

بالاخره کوتاه آمدم، پول کپی ها را داد البته دو برابر.

خاطره ای از شهید حاج احمد کاظمی

۲ نظر موافقین ۳ مخالفین ۰