| مـروت و مردانـگی شـهدا بـود کـه آنـها را خـاص میـکـرد |

۴ مطلب با کلمه‌ی کلیدی «شهید کاظم رستگار» ثبت شده است

هدیه ای از بهشت برای مادر

بسم رب الشهدا و الصدیقین

مادر در خواب پسر شهیدش را می‌بیند.

پسر به او می‌گوید: توی بهشت جام خیلی خوبه. چی می‌خوای برات بفرستم؟.

 مادر می‌گوید:«چیزی نمی‌خوام؛ فقط جلسه قرآن که می‌رم، همه قرآن می‌خونن

و من نمی‌تونم بخونم خجالت می‌کشم.

می‌دونن من سواد ندارم، بهم می‌گن همون سوره توحید رو بخون.».

پسر می‌گوید:«نماز صبحت رو که خوندی قرآن رو بردار و بخون!».

 بعد از نماز یاد حرف پسرش می‌افتد. قرآن را بر می‌دارد و شروع می‌کند به خواندن.خبر می‌پیچد.

پسر دیگرش این‌ را به عنوان کرامت شهید محضر آیت الله نوری همدانی مطرح می‌کند

و از ایشان می‌خواهد مادرش را امتحان کنند.

قرار گذاشته می‌شود. حضرت آیت‌ الله نزد مادر شهید می‌روند.

قرآنی را به او می‌دهند که بخواند. به راحتی همه جای را می‌خواند؛ اما بعضی جاها را نه.

میفرمایند:«قرآن خودت رو بردار و بخوان!».

 مادر شهید شروع می‌کند به خواندن؛ بدون غلط. آیت الله نوری گریه میکنند

و چادر مادر شهید را می‌بوسند و می‌فرمایند:

«جاهایی که نمی‌توانست بخواند متن غیر از قرآن قرار داده بودیم که امتحانش کنیم.».

 

شهیدحاج کاظم رستگار فرمانده لشکر 10 سیدالشهدا

۱ نظر موافقین ۲ مخالفین ۰

فرار از بیمارستان

بسم رب الشهدا و الصدیقین

درعملیات والفجر یک، در ماموریت شناسایی، ماشین حامل حاج کاظم چپ کرد و کتف او شکست.

به همین خاطر در بیمارستان شهید کلانتری اهواز بستری شد.

دکترها بالا تنه او راگچ گرفتند و گفتتند باید مدتی بستری بشی، بحبوحه عملیات بود

و کارها روی زمین مانده بود.اومخالفت کرد و خواست  برود؛ دکتر نگذاشت.

ولی بالاخره شبانه از بیمارستان فرار می کند و خود را به منطقه می رساند.

خاطرات شهید حاج کاظم رستگار

۰ نظر موافقین ۱ مخالفین ۰

راز فرماندهی

بسم رب الشهدا و الصدیقین

شهید رستگار فرمانده لشگر 10 سیدالشهدا(ع) بود و خانواده اش از این سمت حاجی، هیچ اطلاعی

 نداشتند. یک روز، برادر او به منطقه آمد تا از او خبری بگیرد.

حاج کاظم، قرار بود صحبتی برای نیروها داشته باشد.

وقتی از جایگاه اعلام شد:« فرمانده لشگر 10 برای صحبت بیایند»، آقای رستگار بلند شد و به سمت 

جایگاه حرکت کرد. برادرش از همه جا بی خبر، با دست اشاره می‌کرد که « چرا در میان جمعیت بلند 

شدی؟» حتما با خودش گفته بود: « برادرمان بی ملاحظه است و رعایت نظم و انضباط را نمی کند.» 

حاجی با اشاره جواب داد که الان می نشینم.

خلاصه صحبت ایشان آغاز شد و تا آخر جلسه، برادرشان متحیر مانده بود.

حاج کاظم به برادرش سفارش کرد که جریان فرماندهی او را برای کسی نگوید.

اگر چه خانواده اش بالاخره فهمیدند.

خاطره ای از سردار شهید حاج کاظم رستگار


۲ نظر موافقین ۱ مخالفین ۰

پیام شهید رستگار

بسم رب الشهدا و الصدیقین

پیام من این است که همه سعی کنند زیر بار ذلت نروند، اگر مردم جهاد را کنار بگذارند خواه ناخواه به 

ذلت و خاری کشیده می شوند.

اگر این جنگ تمام شود باز هم تا ستمگر و ظالم هست، جنگ هم وجود دارد.

 جنگ ما زمانی تمام می شود که ظالمی روی زمین نباشد انشاء الله.

امام مهدی (عج) می آید و صلح جهانی را برقرار می کند...

« قلب حرم خداوند است، پس در حرم خدا، جز او را ساکن مکن»

اگر ما خود را با این حدیث، مطابقت دهیم، باید بدانیم که هر کجا که باشیم پیروز هستیم.

اگر یقین داشته باشیم که قلبمان محضر خداست، مسلما در محضر خدا گناه نمی کنیم

و هیچ ترسی در دلمان نمی افتد.

بخشی از سخنان سردار شهید حاج کاظم نجفی رستگار

۱ نظر موافقین ۲ مخالفین ۰