| مـروت و مردانـگی شـهدا بـود کـه آنـها را خـاص میـکـرد |

۵ مطلب با کلمه‌ی کلیدی «شهدای نوجوان» ثبت شده است

دستور بدهید روضه حضرت قاسم نخوانند

بسم رب الشهدا و الصدیقین

حکایت خواندنی اعزام کوچکترین رزمنده به جبهه

شهید مرحمت بالازاده،

در هفدهم خردادماه 1349 در یک کیلومتری تازه کند «انگوت» در روستای «چای گرمی»، خانواده ای

 صاحب فرزندان دوقلویی می شوند که یکی از آنها نیامده به سوی پروردگار بر می گردد و آن یکی 

برای خانواده اش تحفه ای می ماند. خانواده نام "مرحمت" را برایش بر می گزینند.

پدرش "حضرتقلی" در روستاهای اطراف دستفروشی می کرد و مادرش هم به کارهای خانه مشغول

 بود. مرحمت از اوایل کودکی جسور بود به طوری که مادرش به او می گوید:

«می ترسم چشم بخوری و نظر شوی»


بالاخره تحصیلاتش را تا ابتدایی ادامه می دهد و همین مواقع مصادف می شود با پیروزی انقلاب 

اسلامی و بعد از آن شروع جنگ تحمیلی.


مرحمت دیگر نمی تواند تحمل کند و می خواهد در دوران ابتدایی به جبهه اعزام شود ولی هیچ کس

تصورش را هم نمی کند که او می خواهد به مناطق عملیاتی برود.


بالاخره مرحمت وارد بسیج می شود و توانایی های خود را نشان می دهد. در پایان دوره آموزشی در 

امتحان تیراندازی، مرحمت در کل گردان نفر پنجم شده و تعجب همگان را برانگیخته بود. ولی با تمام 

اینها به خاطر سن کمش با اعزام او مخالفت می کردند.

چندین بار در مراحل اعزام در گرمی و اردبیل، و در خان آخر در تبریز اجازه اعزام به او داده نمی شود.


مرحمت سرش را پائین انداخته و با حسرت می گوید: "اینها به من می گویند سن تو کم است اما خیال کرده اند، هر طوری شده من باید خودم را به جبهه برسانم".


او به هر دری می زند تا اینکه فرجی پیدا شود. اما واقعاً هم سن و هم هیکل او در قد و قواره جنگ 

نبود.


مرحمت تکلیف خود را شناخته بود و بر اساس آن تکلیف باید به جبهه می رفت، لذا برای رسیدن به 

هدف، تصمیم بزرگی می گیرد و خود را به تنهایی و با مشقت هر چه تمام تر به پایتخت می رساند و 

به ملاقات رئیس جمهور می رود. 

با چه مشکلاتی وارد ساختمان ریاست جمهوری می شود، بماند.


رئیس جمهور وقت حضرت آیت الله خامنه ای مد ظله را ملاقات می کند.

در آن ملاقات به حضور حضرت قاسم (ع) در واقعه عاشورا و 13 ساله بودن آن بزرگوار اشاره می کند

و می گوید "اگر من 12 ساله اجازه حضور در جبهه ندارم، پس از شما خواهش می کنم که دستور

 بدهید بعد از این روضه حضرت قاسم (ع) خوانده نشود."


حرف های مرحمت رئیس جمهور را تحت تأثیر قرار داد و ایشان دست خطی با این مضمون می نویسد 

که «مرحمت عزیز می تواند بدون محدودیت به منطقه اعزام شود»

یعنی مجوزی بسیار معتبر که نوجوانی با این قد و قواره ولی شجاع و نترس از رئیس جمهور می گیرد،

 جای هیچ حرفی و حدیثی را باقی نمی گذارد .

۲ نظر موافقین ۵ مخالفین ۰

ما برای نماز آمده ایم

بسم رب الشهدا و الصدیقین

فقط 14 سالش بود. شب عملیات رمضان دیدمش. تا نزدیکی های اذان صبح ، پیش خودم بود.

صدای اذان یکی از رزمنده ها آمد؛ اذان صبح شده بود.

من بودم و گشتاسب و پیرمردی که کنارمان می جنگید ( پیرمرد گردان).

باران آتش و گلوله ، لحظه ای تمامی نداشت.

 پیرمرد گفت :" مگر می شود توی این اوضاع نماز خواند و ...؟"

هنوز حرف پیرمرد تمام نشده بود که گشتاسب ، حالت مردانه ای به خودش گرفت و گفت :

 "عمو! حواست کجاست ؟! یادت رفته که ما برای همین نماز آمدیم و داریم می جنگیم؟! "

 بعدش هم الله اکبر گفت و شروع کرد به نماز خواندن! 

خاطره ای از شهید گشتاسب گشتاسبی

۲ نظر موافقین ۳ مخالفین ۰

اعتراف نامه شهید

بسم رب الشهدا و الصدیقین

صدای انفجار آمد و سنگرش رفت هوا . هرچه صداش زدیم ، جواب نداد .

سرش شده بود پر از ترکش .

توی جیبش یک کاغذ بود که نوشته بود :

گناهان هفته :

شنبه : احساس غرور از گل زدن به طرف مقابل

یک شنبه : زود تمام کردن نماز شب

دوشنبه : فراموش کردن سجده ی شکر یومیه

سه شنبه : شب بدون وضو خوابیدن

چهارشنبه : در جمع با صدای بلند خندیدن

پنج شبنه : سلام کردن فرمانده زودتر از من

جمعه : تمام کردن صلوات های مخصوص جمعه و رضایت دادن به هفتصد تا .

اسمش حسینی بود . تازه رفته بود دبیرستان .
۱ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰

شهید سعید طوقانی

بسم رب الشهدا و الصدیقین

پهلوان شهید سعید طوقانی ۱ پسر بچه ای که در شش سالگی بازوبند پهلوانی کشور را از آن خود کرد، بازوبندی که خیلی ها آرزو داشتند با آن فقط یکبار هم که شده عکس یادگاری بگیرند، رکورد دار چرخ ورزش باستانی بود، ۳۰۰دور را در سه دقیقه چرخیده بود.

 

در زمستان۱۳۶۳ با اینکه مریضی سخت کلیه داشت، از بیمارستان فرار کرد و خود را به عملیات بدر رساند، وقتی در شرق دجله پیک گردان میثم بود، گلوله دوشکای دشمن شکمش را پاره کرد و او مظلومانه خود را از دسته نیروها جدا کرد و به گوشه ای رفت تا کسی نفهمد سعید طوقانی معروف به شهادت رسیده است، او مراد و محبوب گردان میثم بود.

 

متاسفانه سعید طوقانی در قبل از انقلاب مشهورتر بود تا بعد از انقلاب، هر روز عکس و خبرش در روی جلد روزنامه ها و مجلات چاپ می شد، خیلی ها آرزو داشتند او را از نزدیک ببینند ولی او پشت پا به تمام اینها زد و گمنامی را انتخاب کرد، وقتی چند روز بعد از شهادتش تلویزیون خبر شهادت او را اعلام کرد، دیگر برای همیشه فراموش شد،

 


۱ نظر موافقین ۱ مخالفین ۰

هم قد گلوله توپ

بسم رب الشهدا و الصدیقین

هم قد گلوله توپ بود . . .

گفتم: چه جوری اومدی اینجا؟

گفت: با التماس!

گفتم: چه جوری گلوله رو بلند میکنی میاری؟

گفت: با التماس!

به شوخی گفتم: میدونی آدم چه جوری شهید میشه؟

لبخندی زد و گفت: با التماس!

تکه های بدنش رو که جمع میکردم فهمیدم چقدر التماس کرده . . .


تصویر تزئینی می باشد

۰ نظر موافقین ۱ مخالفین ۰