| مـروت و مردانـگی شـهدا بـود کـه آنـها را خـاص میـکـرد |

۴ مطلب با کلمه‌ی کلیدی «شهدای غریب» ثبت شده است

آنها پای عهد آسمانی خود ایستادند

بسم رب الشهدا و الصدیقین

چند روز بعد از عملیات ، یک نفر رو دیدم که کاغذ و خودکار گرفته بود دستش

هر جا می رفت همراه خودش می برد

از یکی پرسیدم: چشه این بچه؟

گفت: آرپی جی زن بوده

توی عملیات آنقدر آرپی جی زده که دیگه نمی شنوه

باید براش بنویسی تا بفهمه...

۰ نظر موافقین ۲ مخالفین ۰

گنجشکی که نشانی از شهدا آورد

بسم رب الزهرا سلام الله علیها

شهید علیرضا خاکپور؛ در دفترچه خاطراتش آورده است:

منطقه ای چند بار بین ما و عراقی ها، توی شلمچه دست به دست شد.

نشسته بودم جلوی سنگر که گنجشکی آمد، چند متری ام روی تل خاکی نشست

برُّ و بر نگاهم می کرد. به یکی از بچه ها که کنارم نشسته بود، گفتم: این گنجشک گرسنه است.

بلند شدم چند دانه نان خشک شده را بردم یک متری اش، ریختم و برگشتم. نخورد.

یکی از بچه ها سنگی به طرفش پرتاب کرد که، گنجشکک من، برو خمپاره می خوری ها، پرید.

چرخی زد و دوباره برگشت، همان نقطه نشست.

یکی دیگر از بچه ها سنگی دیگر برداشت، به طرفش پرتاب کرد.

پرید و رفت، چند لحظه بعد، باز دوباره برگشت. همان نقطه نشست.

پریدم داخل سنگر، گفتم: بچه ها سر نیزه، یکی بیلچه آورد، یکی با سر نیزه

زدیم به زمین، چند لحظه بعد، پوتین خون گرفته ای، پیدا شد، بیشتر کندیم….

بعثیهای ملعون ، چهل و هشت شهید مظلوم بسیجی را یک جا روی هم دفن کرده بودند .




۰ نظر موافقین ۲ مخالفین ۰

اعزام به جبهه شهید فرانسوی بخش سوم

بسم رب الشهدا و الصدیقین

خیلی به حضرت امام ارادت داشت. معتقد بود فرامین ولی فقیه، در واقع، دستورات اهل بیت(ع) است.

هر وقت‌ ما گفتیم:«امام» می‌گفت: «نه! حضرت امام»

یک روز رفت پیش مسعود و گفت: «می‌خواهم برم جبهه» ایام عملیات مرصاد2 بود.

مسعود گفت:«حق نداری» گفت: «باید برم» مسعود:«جبهه مال ایرانی‌هاست؛ تو برو درست رو بخوان» گفت: «نه! حضرت امام گفتند واجب است.»

فردای آن روز، رفته بود لشگر بدر و به عنوان بسیجی، اسم نوشته بود و رفت عملیات مرصاد. هنوز یک هفته نشده بود که خبر شهادتش را آوردند. آن موقع، تقریباً بیست و چهار سال داشت.

از زمان بلوغش تا شهادت هشت ـ نه سال بیشتر عمر نکرد، ولی هر روز یک‌قدم جلوتر بود. مسیحی بود، سنی شد، و بعد شیعه. مقلد امام شد و مترجم و بالاخره رزمنده.

چقدر راحت این قوس صعودی را طی کرد، چقدر سریع.

کمال، آگاهانه کامل شد و در یک کلام، بنده خوبی شد.

یکی از دانشجویان ایرانی مقیم فرانسه می‌گوید: اگر «کمال کورسل» شهید نمی‌شد، امروز با یک دانشمند روبه‌رو بودیم..

خاطرات شهید فرانسوی کمال کورسل

۰ نظر موافقین ۲ مخالفین ۰

رزمنده اسیری که زنده دفن شد

بسم رب الشهدا و الصدیقین

تازه اسیرمان کرده بودند.تو حال خودم نبودم.صدای ضعیف دوستم«دشتی»را که شنیدم به خودم آمدم،افتاده بود و آهسته ناله می کرد.خودم را کشاندم کنارش،پرسیدم: چه شده آقای دشتی؟

گفت:به خدا قسم دارم می میرم.

با هزار دردسر و التماس از بعثی ها،دست او را باز کردم.

ماشین بی رحمانه می رفت و ما به بالا پرتاب می شدیم و می افتادیم کف آن. نظامیانی که تفنگ ها شان را روی ما نشانه گرفته بودند،آب داشتند،اما یک قطره به دشتی و دیگر بچه ها نمی دادند.

وقتی ماشین پشت خط توقف کرد،هر کس هر طور بود خودش را انداخت پایین.من هم هر چه قنداق اسلحه تو سرم خورد،بی خیال شدم و دشتی را ول نکردم.بالاخره او را آوردم پایین.

عراقی ها یکباره ریختند دورش.کله هاشان را از بالا انداخته بودند تو صورت دشتی و او رو به آسمان دراز شده بود.

ناگهان صدای گلوله ی یه کلت،روی همه را برگرداند...

یک نفر در حال نماز به زمین افتاد.

افسر بعثی به سربازانش گفت:دو تا قبر بکند!

دشتی داشت زیر لب شهادتین می گفت که با آن شهید نماز،زنده دفن شد.

خاطرات شهدای اسارت از کتاب شهدای غریب

۱ نظر موافقین ۲ مخالفین ۰