| مـروت و مردانـگی شـهدا بـود کـه آنـها را خـاص میـکـرد |

۶ مطلب با کلمه‌ی کلیدی «شهدای دانشمند» ثبت شده است

خوابی که تعبیر شد

بسم رب الشهدا و الصدیقین

همسرش می گفت : «قبل از عقدمان خواب دیدم ، هوا بارانی 

است و من سر مزاری نشسته ام . روی سنگ مزار نوشته شده 

بود ،شهید مصطفی احمدی روشن»

خوابی که خیلی زود تعبیر شد...

خاطرات شهید مصطفی احمدی روشن

۰ نظر موافقین ۲ مخالفین ۰

صحبت های خواستگاری یک شهید

بسم رب الشهدا و الصدیقین

وقت خواستگاری عروس و داماد رفتند حرف هایشان را بزنند .

پسر ، تنها یک شرط گذاشت : 

«اگر خدا خواست راهی لبنان شدم ، مانعم نشوید» . 

دختر گفت «قبول» و شد همسر مصطفا . 

نیازی هم البته به آن شرط و این قبول نبود . 

اقبال داماد بلند بود و همای سعادت جایی نزدیک تر از لبنان نشست 

روی شانه اش ؛ توی همین تهران حجله اش را بستند . 

شهید شد . 

خاطرات شهید مصطفی احمدی روشن


۰ نظر موافقین ۲ مخالفین ۰

مسئولیت بالاتر

بسم رب الشهدا و الصدیقین

تخت گاز می رفت . هر چند ماه یک بار ، یک مسئولیت بالاتر و مهم تر می گرفت .

خواهرش به شوخی می گفت :

«مصطفا!این جوری ، چند ماه دیگر دبیر کل سازمان ملل می شوی ها!»

همسرش با خنده می گفت : «اینقدر برایش دعا نکنید که بالاتر 

برود . یک وقت آن قدر بالا می رود که نه شما می بینیدش نه من» 

راست می گفت. . .

خاطرات شهید مصطفی احمدی روشن

۲ نظر موافقین ۲ مخالفین ۰

شهید به روایت همسرش

بسم رب الشهدا و الصدیقین

همسرش تعریف می کرد : 

«دو تا چیز را خوب بلد بود . یکی کادو خریدن ،یکی گل خریدن . به وقت می گرفت .

به جا هدیه می داد . همیشه هم اصل بر غافل گیری بود . 

از میان گل ها ، مریم می گرفت . 

آن هم یک شاخه . از میان کادو هم اولویت بر چیزهایی بود که نیاز داشتم .

 که کاربردی و راست کار بود .

 حتی اگر در موردش هیچ حرفی نزده بودم ، باز هم خوب انتخاب گری بود .

 آخرین هدیه اش هم یک ساعت مچی بود . ساعتی به سلیقه خودش ، به پسند من .»

خاطرات شهید مصطفی احمدی روشن


۱ نظر موافقین ۳ مخالفین ۰

اخلاق شهدایی مصطفی

بسم رب الشهدا و الصدیقین

دوستش می گفت : خوابگاه دانشگاه شریف ، خیابان زنجان ، 

بلوک یک ، اتاق 313 ، من و مصطفا دو سال با هم بودیم . 

مصطفی از آن دست آدم های بشاش و خنده رو که یک ماه نشده با همه آشناست.

 با همه گرم می گیرند ، با مذهبی و غیر مذهبی ، با همه شوخی می کنند.

اگر کسی دنبالش می گشت ، محتمل ترین جایی که می شد پیدایش کرد ،

 همان پاتوق مذهبی های خوابگاه زنجان بود ، 

نمازخانه ی خوابگاه . 
 
خاطرات شهید مصطفی احمدی روشن

۰ نظر موافقین ۱ مخالفین ۰

جامانده ای که خود را به شهدا رسانید

بسم رب الشهدا و الصدیقین

در روستای سنگستان همدان به دنیا آمد. 

عقل رس که شد ،بیشتر وقت ها پا به پای پدر با مینی بوسشان راه می افتاد و 

در رکاب پدر بود تا کمک حالش باشد.

 دبیرستان را رفته بود 

مدرسه ی ابن سینای همدان .

 ابن سینا وقت جنگ 84 شهید داده بود .

مصطفا سال 90 شد هشتاد و پنجمی ؛ 

جنگ ادامه داشت... 

خاطرات شهید احمدی روشن

۱ نظر موافقین ۱ مخالفین ۰