بسم رب الشهدا و الصدیقین

سرمای شدیدی خورده بود. احساس می‌کردم به زور روی پاهایش ایستاده است.


من مسئول تدارکات لشکر بودم.


با خودم گفتم: خوبه یک سوپ برای حاجی درست کنم تا بخوره حالش بهتر بشه.

 

همین کار را هم کردم. با چیزهایی که توی آشپزخانه داشتیم، یک سوپ ساده و مختصر درست کردم.

 

از حالت نگاهش معلوم بود خیلی ناراحت شده است. گفت: چرا برای من سوپ درست کردی؟

 

گفتم: حاجی آخه شما مریضی، ناسلامتی فرمانده‌ی لشکرم هستی؛


شما که سرحال باشی، یعنی لشکر سرحاله!

 

گفت: این حرفا چیه می‌زنی فاضل؟ من سؤالم اینه که چرا بین من و بقیه‌ی نیروهام فرق گذاشتی؟


 توی این لشکر، هر کسی که مریض بشه، تو براش سوپ درست می‌کنی؟

 

گفتم: خوب نه حاجی!

 

گفت: پس این سوپ رو بردار ببر؛ من همون غذایی رو می‌خورم که بقیه‌ی نیروها خوردن.


سردار شهید حاج احمد کاظمی