| مـروت و مردانـگی شـهدا بـود کـه آنـها را خـاص میـکـرد |

۲ مطلب با کلمه‌ی کلیدی «خاطرات شهید محمد گرامی» ثبت شده است

احسان با والدین

بسم رب الشهدا و الصدیقین

مریضی مادرش همزمان شده بود با آزمون مهمی که سپاه قرار بود بگیرد.

محمد چند ماهی مرخصی گرفته بود تا حسابی مطالعه کند .

بر خلاف تصور خیلی ها، محمد قید امتحان را زد

دنبال مریضی مادرش را گرفت تا این که مادر بستری شد.

یک ماه و نیم به مادر رسیدگی کرد.

رفته بود ویلچر گرفته بود تا مادر را در حیاط بیمارستان بگرداند.

بارها مادر را بر دوش گذاشته و از پله های بیمارستان آورده بود پایین!

به مادرش خیلی احترام می گذاشت . 

خاطره ای از شهید محمد گرامی 

۰ نظر موافقین ۱ مخالفین ۰

از بنده ی خدا می ترسی اما از خدا نه

بسم رب الشهدا و الصدیقین

حاج محمد اهل امر به معروف و نهی از منکر بود، یعنی همیشه سعی در ارشاد و راهنمایی دیگران 
داشت، بخصوص در مورد نزدیکانش. 
یادم می آید یک بار من خیلی راحت در یک مجلس مهمانی شروع کردم به غیبت کسی.

وقتی از مجلس برمی گشتیم، محمد گفت:" می دانی که غیبت کردی. حالا باید برویم در خانه شان و تو بگویی این حرف ها را پشت سرش زده ای."

گفتم:" این طوری که آبرویم می رود!"

گفت:" تو که از بنده ی خدا این قدر می ترسی و خجالت می کشی، چرا از خدا نمی ترسی؟"

این حرفش باعث شد من دیگر نه غیبت کننده باشم نه شنونده ی غیبت.


خاطره ای از شهید محمد گرامی

۱ نظر موافقین ۳ مخالفین ۰