| مـروت و مردانـگی شـهدا بـود کـه آنـها را خـاص میـکـرد |

۲ مطلب با کلمه‌ی کلیدی «ارزوی شهادت» ثبت شده است

تمنای شهادت

بسم رب الشهدا و الصدیقین

آخرین جلسه‌ای که سردار گذاشت، جلسه‌ی فرهنگی بود؛ یک روز قبل از شهادتش.

جلسه از ظهر شروع شد. من کنار سردار نشسته بودم.

موضوع جلسه، نحوه‌ی پشتیبانی کاروان‌های راهیان نور بود. قبل از این که جلسه شروع بشود،

یک کلیپ چند دقیقه‌ای از شهید خرازی گذاشتم. سردار، همین که چشمش به چهره‌ی نورانی و زیبای

 شهید خرازی افتاد، آهی از ته دل کشید. توی آن جلسه، سردار طرح‌هایی می‌داد و حرف‌هایی

 می‌زد که تا آن موقع برای حمایت از کاروان‌های راهیان نور، سابقه نداشت.

همین نشان می‌داد که چه دیدگاه بالایی نسبت به کارهای فرهنگی دارد.

جلسه تا غروب طول کشید. غروب سردار آستین‌هایش را زد بالا که برود وضو بگیرد.

 یادم افتاد فیلمی از اوایل جنگ برای او آورده‌ام. فیلم مربوط می‌شد به جبهه‌ی فیاضیه که حاج احمد 

به همراه چند نفر دیگر در آن بودند.

بیشترشان شهید شده بودند. سردار وقتی موضوع را فهمید، مشتاق شد فیلم را ببیند.

دید هم. باز وقتی چشمش به چهره‌ی شهدا افتاد، از ته دل آه کشید.

فردا وقتی خبر شهادت سردار را شنیدم، تازه فهمیدم آن آه، آه تمنا بوده است؛ تمنای شهادت!

شهید حاج احمد کاظمی

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰

دعا کن شهید بشوم

بسم رب الشهدا و الصدیقین

می دانستم سردار شهید محمد ناصر ناصری قرار است به افغانستان برود.

شب در خانه نشسته بودم و روزنامه را ورق می زدم که تلفن زنگ زد. گوشی را برداشتم

با همان لحن همیشگی گفـت: 

« سلام، چطوری؟ دارم می رم، همین فردا پس فردا. این روزها مشغول خواندن غزل خداحافظی هستم.

 با خیلی ها خداحافظی کرده ام. امروز رفته بودم بهشت رضا- علیه السلام- با شهید کاوه 

خداحافظی کردم.

آخر نمی شد بدون خداحافظی با او، به این سفر رفت.

جایت خالی! کلی با محمود آقا حرف و حدیث کردیم.

از آن جا رفتم دیدن پدر شهید کاوه و باهاش خداحافظی کردم.

از پیرمرد خواهش کردم برایم دعا کند که در این سفر شهید بشوم. و بعد رفتم دیدن آقا بزرگ ،

 خداحافظی کردم و از او هم خواهش کردم از خدا بخواهد من شهید شوم.»

گفتم: «ناصرجان! این حرف ها چیه که می زنی؟ ما هنوز تو را لازم دارم ، شما باید زنده باشید و صد

 تا کردستان دیگه رو هم فتح کنی.» از پشت تلفن آهی کشید و گفت:

« تو سومین کسی هستی که ازت خواهش می کنم ، دعا کن خدا مرا بیامرزد ، با روی سرخ بپذیرد. 

رئیس ! تو پیش خدا آبرو داری ، من از تو خواهش می کنم ... دعا کن شهادت نصیبم شود. 

۱ نظر موافقین ۳ مخالفین ۰