بسم رب الشهدا و الصدیقین
بسم رب الشهدا و الصدیقین
بسم رب الشهدا و الصدیقین
آن روز، به مسجد نرسیده بود. برای نماز به خانه آمد و رفت توی اتاقش.
داشتم یواشکی نماز خواندنش را تماشا میکردم. حالت عجیبی داشت.
انگار خدا، در مقابلش ایستاده بود. طوری حمد و سوره میخواند مثل این که خدا را میبیند؛ ذکرها را
دقیق و شمرده ادا میکرد.
بعدها در مورد نحوهی نماز خواندنش ازش پرسیدم، گفت:
«اشکال کار ما اینه که برای همه وقت میذاریم، جز برای خدا! نمازمون رو سریع میخونیم
و فکر میکنیم زرنگی کردیم؛ اما یادمون میره اونی که به وقتها برکت میده، فقط خود خداست.»
خاطره ای از شهید علیرضا کریمی
بسم رب الشهدا و الصدیقین
دو ماه از شروع جنگ تحمیلی گذشته بود.
یک شب بچهها خبر آوردند که یک بسیجی اصفهانی در ارتفاعات کانی تکهتکه شده است.
بچهها رفتند و با هر زحمتی بود بدن مطهر شهید را درون کیسهای گذاشتند و آوردند.
آنچه موجب شگفتی ما شد، وصیتنامهی این برادر بود که نوشته بود:
«خدایا! اگر مرا لایق یافتی، چون مولایم اباعبداللهالحسین (ع) با بدن پارهپاره ببر.»
برگرفته از کتاب کرامات شهدا
بسم رب الشهدا و الصدیقین
بعد از عملیات خیبر زمانی که جاده بغداد - بصره را از دست دادیم و فقط جزایر برای ما باقی ماند
حضرت امام اعلام فرمودند که جزایر به هر قیمتی باید حفظ شود که من بلافاصله به شهید کاظمی
فرمانده پد غربی، شهید باکری و زین الدین در پد وسط و حاج همت در پد شرقی اطلاع دادم.
از همه مهمتر به دلیل وجود چاههای نفت پد غربی بود که مانند ابر انبوه، گلوله،خمپاره و بمب از آسمان
بر آن میبارید.
شهید کاظمی در آن موقعیت، مقاومت بی سابقهای از خود نشان داد، انگشتش قطع شد و وقتی
برگشت سر و صورتش خاکی، سیاه و دودی بود و چند شبانه روز بود که نخوابیده بود.
وقتی به او خسته نباشید گفتم و او را بوسیدم گفت: وقتی دستور امام (ره) را به من گفتی، دیگر
نفهمیدم چه شد، بچهها را جمع کردم و گفتم که اینجا کربلاست،
الان عاشورا است و باید به هر قیمتی اینجا را حفظ کنیم.
خاطره ای از شهید حاج احمد کاظمی به نقل از محسن رضایی