| مـروت و مردانـگی شـهدا بـود کـه آنـها را خـاص میـکـرد |

۱۲۵ مطلب در بهمن ۱۳۹۴ ثبت شده است

شهیدی که هدفش نابودی اسرائیل بود

بسم رب الشهدا و الصدیقین

می‌گفت: «نابود کردن اسرائیل فقط به دست شیعه است. خود اسرائیلی ها هم متوجه شده‌اند و دارند کار می‌کنند، ما هم نباید بیکار بنشینیم.» هر کاری و هر طرحی که ما داشتیم، در راستای این هدف بود. تمام هدف حاج حسن این بود که عزت شیعه را  افزایش بدهد. معتقد بود این کاری نیست که فرقه‌ها و مذاهب دیگر بتوانند انجام بدهند یک هفته قبل از شهادتش، در جلسه‌ای گفت: «روی قبرم بنویسید که اینجا مدفن کسی است که می‌خواست اسرائیل را نابود کند.»

خاطره ای از شهید حسن تهرانی مقدم

۰ نظر موافقین ۲ مخالفین ۰

خاطره ای از پدر موشکی ایران

بسم رب الشهدا و الصدیقین

همیشه می‌گفت: «کاری که ما می‌کنیم خیلی حساس است و اهمیت دارد و اصلا صرف ایران نیست که از این کار استفاده کند.» اعتقاد داشت این موشک‌ها در واقع اختراع شیعه است و می‌گفت: «می‌خواهم روی این موشک‌ها بزنم «ساخت شیعه» و به اذن خدا و کمک اهل بیت کاری خواهیم کرد که آیندگان خواهند فهمید چقدر اهمیت  دارد.»

در جواب بچه‌ها که از او می‌پرسیدند: «چرا بابای همه را تلویزیون نشان می‌دهد، اما شما را نشان نمی‌دهد؟»

هیچ وقت نمی‌گفت که همه این کارها، کار ماست، تنها چیزی که این اواخر می‌گفت، این بود که: «ما کاری داریم می‌کنیم که امیدواریم به واسطه آن مقدمات ظهور را فراهم شود، وقتی حضرت بقیهالله تشریف بیاورند، شاید از این ابزار استفاده کنند. اگر شما صبور باشید، در اجرا این کار شریک خواهید بود.» و ما از این حرف‌ها انرژی زیادی می‌گرفتیم.

بعد از شهادت ایشان، آقا که به منزل ما تشریف آوردند و سه ربع، یک ساعت از شخصیت حاج حسن حرف زدند، فرمودند: «حاج حسن در کار خودش آنقدر سریع و تند پیش می‌رفت که بعضی مواقع من او را نگه می‌داشتم و مانع می‌شدم که جلوتر نروید.»

خاطره ای از شهید حسن تهرانی مقدم به نقل از خانواده ایشان

۱ نظر موافقین ۲ مخالفین ۰

شهیدی که هیچوقت تسلیم نشد

بسم رب الشهدا و الصدیقین

رفته بودیم برای بازدید از موشک های فوق پیشرفته ی روسی.
وقتی بازدیدمون تموم شد،حسن رو کرد به کارشناس موشکی روسیه و گفت:"اگه می شه فن آوری این موشک رو در اختیار ما قرار بدید!
"ژنرال ها و کارشناسان روسی خندیدند و گفتند:"امکان نداره این فن آوری فقط در اختیار کشور ماست."

حسن خیلی جدی و محکم گقت:"ولی ما خودمون این موشک رو می سازیم"

و دوباره صدای خنده ی اونا بلند شد.
وقتی برگشتیم ایران،خیلی تلاش کردیم نمونه شو بسازیم،ولی نشد.وقتی از ساخت موشک ناامید شدیم.
حسن راهی مشهد الرضا شد.خودش تعریف می کرد،"به امام رضا متوسل شد و سه روز توی حرم موندم.روز سوم بود که عنایت امام رضا رو حس کردم و حلقه ی مفقوده کار به ذهنم خطور کرد .
وقتی زیارتم تموم شد دفترچه نقاشی دخترم رو برداشتم و طرحی رو که به ذهنم رسیده بود کشیدم تا وقتی رسیدم تهران عملی ش کنم."وقتی حسن از مشهد برگشت،سریع دست به کار شدیم و موشک رو ساختیم که به مراتب از مدل روسی،بهتر و پیشرفته تر بود.

خاطرات شهید حسن تهرانی مقدم



۱ نظر موافقین ۲ مخالفین ۰

خواب قبل از شهادت شهید تهرانی مقدم

بسم رب الشهدا و الصدیقین

یکی از فرماندهان سپاه اخیرا برای ارائه گزارشی در محضر رهبر معظم انقلاب حاضر می شود که در بخشی از این دیدار به خواب جالبی از سردار سرلشکر شهید تهرانی مقدم هم اشاره و آن را برای رهبر انقلاب بیان می کند.

این فرمانده سپاه می گوید: شهید مقدم یک هفته پیش از شهادت، خوابی در رابطه با عالم قبر دیده بودند و آن را برای من تعربف کردند.


وی گفت سردار مقدم تعریف می کرد که "من در عالم خواب دیدم از دنیا رفته ام و مردم پس از تشییع جسم مرا در قبر گذاشتند و تشریفات دفن را بجا آوردند. وقتی خودم را درون تنگی قبر احساس کردم ناگهان دنیایی از اضطراب و نگرانی مرا فرا گرفت و ترس از فشار و عذاب قبر وجودم را برداشت."


این فرمانده به نقل از شهید مقدم افزود: نمی دانستم چه باید بکنم. فقط دنبال پیدا کردن و عرضه چیزی بودم که مرا از آن فضای ترسناک و زجرآور قبر نجات دهد. به ناگاه این بر زبانم جاری شد که من عزادار و هیئتی اباعبدالله بوده ام و در مجالس عزای ایشان اشک ریخته ام.

حب و دلبستگی ام به امام حسین(ع) را که بیان کردم، گویا مقبول افتاد و ناگهان فضای قبر دگرگون شد. فضا پر از نور شد و قبر چنان مزین به انواع تزئینات و اشکال زیبا شد که من شگفت زده شدم."


خاطره ای به نقل از شهید حسن تهرانی مقدم



۱ نظر موافقین ۲ مخالفین ۰

اعزام به جبهه شهید فرانسوی بخش سوم

بسم رب الشهدا و الصدیقین

خیلی به حضرت امام ارادت داشت. معتقد بود فرامین ولی فقیه، در واقع، دستورات اهل بیت(ع) است.

هر وقت‌ ما گفتیم:«امام» می‌گفت: «نه! حضرت امام»

یک روز رفت پیش مسعود و گفت: «می‌خواهم برم جبهه» ایام عملیات مرصاد2 بود.

مسعود گفت:«حق نداری» گفت: «باید برم» مسعود:«جبهه مال ایرانی‌هاست؛ تو برو درست رو بخوان» گفت: «نه! حضرت امام گفتند واجب است.»

فردای آن روز، رفته بود لشگر بدر و به عنوان بسیجی، اسم نوشته بود و رفت عملیات مرصاد. هنوز یک هفته نشده بود که خبر شهادتش را آوردند. آن موقع، تقریباً بیست و چهار سال داشت.

از زمان بلوغش تا شهادت هشت ـ نه سال بیشتر عمر نکرد، ولی هر روز یک‌قدم جلوتر بود. مسیحی بود، سنی شد، و بعد شیعه. مقلد امام شد و مترجم و بالاخره رزمنده.

چقدر راحت این قوس صعودی را طی کرد، چقدر سریع.

کمال، آگاهانه کامل شد و در یک کلام، بنده خوبی شد.

یکی از دانشجویان ایرانی مقیم فرانسه می‌گوید: اگر «کمال کورسل» شهید نمی‌شد، امروز با یک دانشمند روبه‌رو بودیم..

خاطرات شهید فرانسوی کمال کورسل

۰ نظر موافقین ۲ مخالفین ۰

خاطرات شهید فرانسوی بخش دوم

بسم رب الشهدا و الصدیقین


«کمال» هم معمولاً کتاب می‌خواند. به خصوص کتاب‌های شهید مطهری.

خیلی سؤال می‌کرد. بسیار تیزهوش بود و زود جواب را می گرفت.

یک روز گفت: «مسعود! می‌خوام برم ایران طلبه بشم»


-«برو پی کارت. تو اصلاً نمی‌توانی توی غربت زندگی کنی. برو درست را بخوان.»


آن زمان دبیرستانی بود.


رفت و بعد از مدتی آمد و گفت:«کارم برای ایران درست شد. رفتم با بچه‌ها، صحبت کردم. بنا شده برم عراق. از راه کردستان هم قاچاقی برم قم.» با برادرهای مبارز عراقی رفاقت داشت.


مسعود گفت: «تو که فارسی بلد نیستی، با این قیافه بوری هم که داری، معلومه ایرانی نیستی! 


خیلی اصرار داشت. بالاخره با سفارت صحبت کردند و آن‌ها هم با قم و در مدرسه حجتیه پذیرش شد. سال شصت و دو ـ شصت و سه بود.

ظرف پنج ـ شش ماه به راحتی فارسی صحبت می‌کرد.


اجازه نمی‌داد یک دقیقه از وقتش ضایع شود. همیشه به دوستانش می‌گفت: «معنا ندارد کسی روی نظم نخوابد؛ روی نظم بیدار نشود.»


خیلی راحت می‌گفت:«من کار دارم. شما نشستید با من حرف بزنید که چی بشه! برید سر درستون. من هم باید مطالعه کنم.»


یک کتاب «چهل حدیث» و «مسألة حجاب» را به زبان فرانسه ترجمه کرد.

همیشه دوست داشت یک نامی از امیرالمؤمنین(ع) روی او بماند. می‌گفت:«به من بگید ابوحیدر، این آن رمز بین علی(ع) و من هست.»

خاطره ای از شهید کمال کورسل

ادامه دارد...


۰ نظر موافقین ۱ مخالفین ۰

فرانسوی که در دفاع مقدس به شهادت رسید.بخش اول

بسم رب الشهدا و الصدیقین


یک نفر بود مثل آدم‌های دیگر، موهایی داشت بور با ریشی نرم و کم پشت و سنی حدود هفده سال. 

پدرش مسلمان بود و از تاجرهای مراکش و مادرش، فرانسوی و اهل دین مسیح.

«ژوان» دنبال هدایت بود. در سفری با پدرش به مراکش رفت و مسلمان شد.

محال بود زیر بار حرفی برود که برای خودش،‌ مستدل نباشد و محال بود حقی را بیابد و با اخلاص از آن دفاع نکند.در نماز جمعه اهل سنت پاریس، سخنرانی‌های حضرت امام را که به فرانسه ترجمه شده بود، پخش می‌کردند.

یکی از آن‌ها را گرفت و گوشه خلوتی پیدا کرد برای خواندن، خیلی خوشش آمد و خواست که باز هم برای او از این سخنرانی‌ها بیاورند.بعد از مدتی، رفت و‌آمد «ژوان کورسل» با دانشجوهای ایرانی کانون پاریس، بیشتر شد.

غروب شب جمعه‌ای، یکی ازدوستانش «مسعود» لباس پوشید برود کانون برای مراسم، «ژوان» پرسید:«کجا می‌ری؟» گفت: «دعای کمیل» ژوان گفت:«دعای کمیل چیه؟! ما رو هم اجازه می‌دی بیاییم!» گفت: «بفرمایید».چون پدرش مراکشی بود، عربی را خوب می‌دانست.

با «مسعود» رفت و آخر مجلس نشست. آن شب «ژوان» توسل خوبی پیدا کرد. این را همه بچه‌ها می‌گفتند.هفته آینده از ظهر آمد. 

با لباس مرتب و عطر زده گفت: «بریم دعای کمیل»گفتند:«حالا که دعای کمیل نمی‌روند»؛ تا شب خیلی بی‌تاب بود.یک روز بچه‌های کانون، دیدند «ژوان» نماز می‌خواند، اما دست‌هایش را روی هم نگذاشته و هفته بعد دیدند که بر مُهر سجده می‌کند.«مسعود» شیعه شدن او را جشن گرفت.

وقتی از «ژوان» پرسید: «کی تو رو شیعه کرد؟» او جواب داد: «دعای کمیل علی(ع)»گفت: «می‌خواهم اسمم رو بذارم علی»مسلمان‌های پاریس، عمدتاً اهل سنت بودند و اذیتش می‌کردند. «مسعود» گفت: «نه، بذار یه راز باشه بین خودت و خدا با امیرالمؤمنین(ع).»

خاطره ای از شهید کمال کورسل


۰ نظر موافقین ۱ مخالفین ۰

همان طور که خودش می خواست شهید شد

بسم رب الشهدا و الصدیقین 

 محمدمصطفی‌پور اهل بابل بود اما امروز از اهالی آسمان است. تمام فرصتِ کوتاهش را در دنیا آن گونه صرف کرد که در نهایت ، این عاقبت نصیبش شد:

یک شب محمد همین‌طور که دراز کشیده بود نگاهش را به بالا دوخت و با صدایی ملایم گفت «رضا! دوست دارم موقع شهادت، تیر درست بخورد به قلبم. همین‌جایی که این شعر را نوشته‌ام.

«کنجکاو شدم، سرم را بالا گرفتم. در تاریک روشن سنگر به پیراهنش نگاه کردم، روی سینه‌اش این بیت نوشته بود:

آن قدر غمت به جان پذیریم حسین

تا قبر تو را بغل بگیریم حسین

چند روز بعد از عملیات والفجر 8، وقتی به مقر برگشتم، رفتم سراغ بچه‌های امدادگر، دلم برای محمد شور می‌زد. شب عملیات از هم جدا شده بودیم و از او بی خبر بودم. پرسیدم آیا کسی بسیجی ای به اسم محمدمصطفی‌پور  را دیده‌ یا نه؟ برای توضیح بیشتر گفتم روی سینه‌اش هم یک بیت شعر نوشته بود. تا این را گفتم یکی جواب داد «آهان دیدمش برادر! او شهید شده....»

 پرسیدم شهادت او چطور بود؟ امدادگر گفت «تیر خورد روی همان بیتی که بر سینه‌اش نوشته بود.»

 

منتظر جوابی غیر از این نبودم. گفتم الحمدالله  محمد هم رفت.

دوباره پرسیدم شهادت او چطور بود؟

امدادگر گفت «تیر خورد روی همان بیتی که بر سینه‌اش نوشته بود.»


۱ نظر موافقین ۲ مخالفین ۰

دعای خواب

بسم رب الشهدا و الصدیقین

تازه چشممان گرم شده بود که یکی از بچه‌ها، از آن بچه‌هایی که اصلاً این حرف‌ها بهش نمی‌آید، پتو را از روی صورتمان کنار زد و گفت‌: بلند شید، بلند شید، می‌خوایم دسته جمعی دعای وقت خواب بخوانیم.

هر چی گفتیم: « بابا پدرت خوب، مادرت خوب، بگذار برای یک شب دیگر، دست از سر ما بردار، حال و حوصله‌اش را نداریم.»

اصرار می‌کرد که: «فقط یک دقیقه، فقط یک دقیقه. همه به هر ترتیبی بود، یکی‌ یکی بلند شدند و نشستند.»

شاید فکر می‌کردند حالا می‌خواهد سوره‌ی واقعه‌ای، تلفیقی و آدابی که معمول بود بخواند و به جا بیاورد، که با یک قیافه‌ی عابدانه‌ای شروع کرد: بسم اللـ....ه الرحمـ....ن الرحیـ....م همه تکرار کردند بسم الله الرحمن الرحیم... و با تردید منتظر بقیه‌ی عبارت شدند، اما بعد از بسم الله، بلافاصله اضافه کرد: ‌«همه با هم می‌خوابیم» بعد پتو را کشید سرش.

بچه‌ها هم که حسابی کفری شده بودند، بلند شدند و افتادند به جانش و با یک جشن پتو حسابی از خجالتش در آمدند.

۰ نظر موافقین ۱ مخالفین ۰

روزی که صیاد برای نماز فراخوان داد

بسم رب الشهدا و الصدیقین


امیر مسلم بهادری معاون نظامی سابق حجت‌الاسلام صفایی نیز خاطره‌ای از تاکید شهید صیاد شیرازی به برپایی نماز جماعت ذکر کرد.

یک روز در یکی از قرارگاه‌ها شهید صیاد شیرازی از من پرسید که فلانی میزان شرکت رزمنده‌ها در نماز جماعت به چه صورت است؟ من به ایشان گفتم اکثر رزمنده‌ها در نماز جماعت ظهر و عصر و مغرب و عشاء شرکت می‌کنند ولی تعداد شرکت کنندگان در نماز جماعت صبح کم است.

در این زمان شهید صیاد به من گفت به همه اعلام کن که فردا قبل از اذان صبح در حسینیه حاضر باشند و من این کار را کردم.

صبح همه در حسینیه حاضر شدند و شهید صیاد بلند شد و گفت: برادران، شما به دستور من که یک سرباز کوچک جبهه اسلام هستم قبل از اذان صبح در حسینیه حاضر شدید ولی به امر خدا که هر روز صبح با صدای اذان شما را به نماز جماعت می‌خواند، توجه نمی‌کنید!


خاطره ای از شهید صیاد شیرازی


۰ نظر موافقین ۲ مخالفین ۰

دلتنگی رهبر انقلاب برای شهید صیاد

بسم رب الشهدا و الصدیقین

سحر بود. نماز را در حرم امام خواندیم و راه افتادیم.


رسممان بود که صبح روز اوّل برویم سر خاک. رسیدیم.


هنوز آفتاب نزده بود، امّا همه جا روشن بود.


یکی زودتر از همه آمده بود; زودتر از بقیّه، زودتر از ما


گفتم: شما چرا این موقع صبح خودتون روبه زحمت انداختید؟


آیت الله خامنه ای فرمودند: دلم براى صیادم تنگ شده. مُدَتیه ازش دور شده ام.


تازه دیروز به خاک سپرده بودیمش.


خاطره ای به نقل از خانواده شهید علی صیاد شیرازی


۱ نظر موافقین ۲ مخالفین ۰

دیدگاه شهید صیاد شیرازی نسبت به ارتقا درجه

بسم رب الشهدا و الصدیقین

 قرار بود صبح روز عید غدیر برود به خدمت آقا و درجه ی سرلشگری اش را بگیرد . همه تبریک گفتند خودش می گفت : « درجه گرفتن فقط ارتقای سازمانی نیست وقتی آقا درجه را روی دوشم بگذارند . حس می کنم ازم راضی هستند .

 وقتی ایشان راضی باشد امام عصر ( عج ) هم راضی اند . همین برایم بس است . انگار مزد تمام سالهای جنگ را یکجا بهم داده اند

خاطره ای از شهید علی صیاد شیرازی

۰ نظر موافقین ۲ مخالفین ۰

ارزش پول از دیدگاه شهید صیاد شیرازی

بسم رب الشهدا و الصدیقین

می گفت : « پول برای من با کثافت فرقی نمی کند » .

الان کسی این حرفها را باور نمی کند ، اما علی بعد ازپیوستن به دانشگاه افسری ، همه حقوق خود را به من می داد می گفت : مادر ، من یک جور گلیم خود را از آب بیرون می کشم ، اما شما 5 تا پسر و 2 تا دختر دارید.

البته بعد از ازدواج نیز باز بخشی از حقوقش را برای ما می فرستاد و تا وقتی شهید شد این مقرری قطع نمی شد.

 علی می گفت بابا چطور با این حقوق ناچیز بازنشستگی که تازه همین چند وقت پیش شد 120 هزار تومان ، می توان این خانواده شلوغ و پر رفت و آمد را بچرخاند .


خاطره ای از مادر شهید علی صیاد شیرازی

۱ نظر موافقین ۲ مخالفین ۰

دعای قنوت شهید صیاد شیرازی

بسم رب الشهدا و الصدیقین

 خیلی اشکش را نگه می داشت ، توی چشمش ، همسرش فقط یکبار گریه اش را دید ، وقتی امام رحلت کرد.

 دوستش می گفت: « ما که توی نماز قنوت میگیریم از خدا می خواهیم که خیر دنیا و آخرت را به ما اعطا کند و یا هر حاجت دیگری که برای خودمان باشد...

اما صیاد تو قنوتش هیچ چیزی برای خودش نمی خواست.

بارها می شنیدم که می گفت ( اللهم احفظ قاعدنا الخامنه ای ) بلند هم می گفت از ته دل ...».

 خاطره ای از شهید سپهبد علی صیاد شیرازی

۰ نظر موافقین ۲ مخالفین ۰

بی قراری شهید صیاد شیرازی برای شهادت

بسم رب الشهدا و الصدیقین

قبل از شهادتش بارها و بارها به من گفته بود برای شهادت من دعا کن، ولی آن روزهای آخر خیلی جدی تر این حرف را می زد. من ناراحت می شدم. می گفتم: "حرف دیگری پیدا نمی کنید بگویید؟ "


آخرین بار گفت: "نه خانم، من می دانم همین روزها شهید می شوم. خواب دیده ام که یکی از دوستان شهیدم آمده و دست مرا گرفته که با خودش ببرد. من همه اش به تو نگاه می کردم، به بچه ها. شماها گریه می کردید و من نمی توانستم بروم. خانم، شما باید راضی باشید که من شهید بشوم. "

انگار داشتند جانم را از توی بدنم می کشیدند بیرون. مستأصل نگاهش کردم. 

گفت: "خانم! شما را به خدا رضایت بدهید. " ساکت بودم.

 گفت: "خانم شما را به فاطمه زهرا (س) قسم، بگویید که راضی هستید. "

ساکت بودم. اشک تا پشت پلک هایم آمده بود، اما نمی ریخت.

گفت: "عفت؟ " یکدفعه قلبم آرام شد. گفتم: "باشد.من راضی ام. "

یک هفته بعد علی شهید شد. "

خاطره ای از همسر  شهید سپهبد علی صیاد شیرازی


۰ نظر موافقین ۲ مخالفین ۰

عاشق مقام معظم رهبری بود


بسم رب الشهدا و الصدیقین


نسبت به آقای خامنه ای خیلی حساس بود و در فتنه ۸۸ اسپری تهیه کرد و اگر جایی شعاری علیه نظام بر روی دیوار ها می دید پاک می کرد .

یکی از دوستان شهید این ماجرا را اینگونه روایت می کند:یک بار یک شعاری را در یکی از خیابان ها علیه نظام دیده بود و به من اطلاع داد که یک شعار را در فلان جا فلان قسمت آن گوشه نوشته اند و من دارم می روم که پاکش  کنم…

گفتم آخه تو از کجا دیدی که اونجا شعار نوشته اند ؟

گفت : من هر شب چک می کنم ، نباید چیزی باشه ، کسی نباید چیزی بنویسد، حالا که همه مردم پای انقلاب ایستاده اند ما نباید به ضد انقلاب اجازه جولان دادن و عرض اندام بدهیم…

خیلی روی آقا حساس بود یک بار به او گفتم اگر شعاری ضد حکومت روی دیوار هست و ما برویم و حذفش کنیم ، چه سودی دارد ، چرا این همه وقت می گذاری تا شعار پاک کنی ؟ این همه پاک می کنی ، خوب دوباره می نویسند ! گفت : نه ، من آن قدر پاک می کنم تا دیگر ننوسیند …

این از اخلاقیاتی است که شاید در خیلی از بچه های انقلابی هم نباشد.

ما می گوییم :ا گر درگیری پیش بیاید ، اگر نظام و اسلام و انقلاب کشور نیاز به جان ما داشته باشد ، ما حاضریم هستی خود را فدا کنیم ، اما اینکه علیه حکومت شعار بنویسند و راه بیفتیم پاک کنیم ، این شاید خیلی برایمان قابل هضم نبود.


خاطره ای از شهید مدافع حرم محمد هادی ذوالفقاری


۰ نظر موافقین ۱ مخالفین ۰

برخورد با کسی که از لباس بسیج سو استفاده میکرد

بسم رب الشهدا و الصدیقین

به گفته دوستان شهید شخصی هم در تهران ساکن بود که هیکل بزرگی هم داشت و  با چفیه و شلوار پلنگی می گشت و اخلاقیات درستی هم نداشت ، مذهبی نبود و خلاف هایی هم انجام می داد  و به شدت با افراد ضعیف بد برخورد می کرد.

به مردم هم گیر می داد و این لباس او باعث می شد که خیلی ها فکر کنند که وی بسیجی است و به همین دلیل کارش را با قدرت دو چندان جلو ببرد.

یک بار شهید به وی تذکر داد که لباست را عوض کن…

به آن شخص گفته بود شما با پوشیدن این لباس و این برخورد بدی که دارید و این کارهایی که انجام می دهید دارید دید مردم را نسبت به آقای خامنه ای بد می کنید و مردم رفتار شما را که می بینند نسبت به آقای خامنه ای بد بین می شوند.

شلوارت را عوض کن ..

چفیه را از دوش او برداشت و به وی متذکر شد که دیگر با این لباس و این شلوار پلنگی نگردد و دیگر هم ندیدیم که این شخص با این لباس و پوشش ظاهر شود.


خاطره ای از شهید مدافع حرم محمد هادی ذوالفقاری


۰ نظر موافقین ۱ مخالفین ۰

جهاد خانم ها با چادر

بسم رب الشهدا و الصدیقین

آنان چفیه داشتند... من چادر دارم...

من چادر می پوشم، چادر مثل چفیه محافظ من است...اما چادر از چفیه بهتر است....

آنان چفیه می بستند تا بسیجی وار بجنگند...من چادر می پوشم تا زهرایی زندگی کنم...

آنان چفیه را خیس می کردند تا نَفَس هایشان آلوده ی شیمیایی نشود...من چادر می پوشم تا از نفَس های آلوده دور بمانم...

آنان موقع نماز شب با چفیه صورت خود را می پوشاندند تا شناسایی نشوند...من چادر می پوشم تا از نگاه های حرام پوشیده باشم...

آنان چفیه را سجاده می کردند وبه خدا می رسیدند ...من با چادرم نماز می خوانم تا به خدا برسم...

آنان با چفیه زخم هایشان را می بستند ...من وقتی چادر ی می بینم یاد زخم پهلوی مادرم می افتم...

آنان با چفیه گریه های خود را می پوشاندند... من در مجلس روضه با چادر صورتم را می پوشانم واشک هایم را به چادرم هدیه می دهم...

آنان با چفیه زندگی می کردند... من بدون چادرم نمی توانم زندگی کنم...

آنان سرخی خونشان را به سیاهی چادرم امانت داده اند... من چادر سیاهم را محکم می پوشم تا امانتدار خوبی برای آنان باشم...



۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰

حساسیت بر بیت المال

بسم رب الشهدا و الصدیقین

خیلی بر بیت المال حساس بود و قبل از اینکه ساکن نجف شود ، گاهی در پایگاه درس می خواند و هنگامی که می خواست درس بخواند ، از پایگاه خارج می شد و در راهرو می رفت .

در راهرو لامپ هایی داریم که شب نیز روشن است و انجا در سرما می نشست و درس می خواند و وقتی به ایشان می گفتیم که چرا اینجا درس می خوانی می گفت : من این درس را برای خودم می خوانم و درست نیست که از نوری که هزینه آن از طریق بیت المال پرداخت می شود استفاده کنم.

خاطره ای از شهید محمد هادی ذوالفقاری

۰ نظر موافقین ۱ مخالفین ۰

مدافع حرمی که وصیت کرد کنار اربابش دفن شود

بسم رب الشهدا و الصدیقین

شهید ذوالفقاری از چهار سال پیش فراگیری دروس حوزوی را در حوزه نجف آغاز کرد و پس از بروز تحولات عراق و بسیج نیروهای مردمی برای دفاع از عتبات عالیات به ویژه سامرا و حرمین عسگریین، به عضویت سازمان بدر عراق درآمد.

او در وصیت‌نامه‌اش درمورد محل دفنش چنین نوشته:

«این‌ جانب محمدهادی ذوالفقاری وصیت می‌کنم که من را در ایران دفن نکنند و اگر شد ببرند امام رضا علیه‌السلام طواف بدهند و برگردانند و همینطور که در نجف و سامرا و کربلا و کاظمین طواف بدهند و در وادی‌السلام دفن کنند و دوست دارم نزدیک امام باشد و تمام مستحبات انجام شود و در داخل دور قبر من سیاهی بزنند و دستمال گریه مشکی و غیره مثل تربت بگذارند. داخل قبر من مثل حسینیه شود و اگر شد جایی که سرم می‌خورد به سنگ لحد یک اسم حضرت زهرا(س) بگذارند که اگر سرم خورد به آن سنگ آخ نگویم و بگویم یا زهرا(س).

بالای سر من روضه و سینه‌زنی بگیرند و موقع دفن من پرچم بالای قبرم قرار بگیرد و در زیر پرچم من را دفن کنید و زیاد یا حسین(ع) بگویید و برای من مجلس عزا نگیرید چون من به چیزی که می‌خواستم رسیدم و برای امام حسین و حضرت زهرا مجلس بگیرید و گریه کنید و رو به قبله صحیح دفن کنید چون قبله در نجف اختلاف دارد و روی سنگ قبرم اسم من را نزنید و بنویسید که اینجا قبر یک آدم گناه‌کار است یعنی العبد الحقیر و المذنب و یا مثل این؛ پیراهن مشکی هم بگذارید داخل قبر…» 

همین هم شد، نزدیک حرم امیرالمؤمنین دفن شد… شهیدی که وصیت نامه‌اش با «بسم رب الزهرا» آغاز شده بود…

۰ نظر موافقین ۲ مخالفین ۰