بسم رب الشهدا و الصدیقین

جمعه به جمعه با دوستاش میرفت کوهنوردی.

یه بار نشد که دست خالی برگرده . همیشه برام گلهای وحشی زیبا یا بوته های طلایی میآورد.

معلوم بود که از میون صدتا شاخه و بوته به زحمت چیده .

بعد از شهادتش رفتم اتاق فرماندهی تا وسایلشو ببینم و جمع کنم.

دیدم گوشه اتاقش یه بوته خار طلایی گذاشته که تازه بود.

جریانش رو پرسیدم ، گفتند: از ارتفاعات لولان عراق آورده بود. 

شک نداشتم که برای من آورده.

 خاطره ای از همسر شهید حسن آبشناسان