بسم رب الشهدا و الصدیقین

مادر مصطفا گریه نمی کرد . همه فکر می کردند از شوک باشد .

دکتر ها به همسرش می گفتند : «کاری کند که به خاطر پسر گریه کند .»

چند بار به بهانه روضه ی سید الشهدا و گریزهایی که مداح به مصیبت مادر می زد ، همه گفتند کار تمام 

شد ، بغضش ترکید .

اما مادر مصطفا یک هفته بود که گریه نمی کرد ، باز هم نکرد . معمایی شده بود برای خودش .

مادر مصطفا در تشییع هم که برای مردم صحبت کرد همه گریه کردند . زار زدند . از ته دل سوختند ،

اما خودش گریه نکرد . بر خلاف مادرهای دیگر شهید .

و همین بود تا وقتی که رهبری خواستند خدا حافظی کنند .

مادر مصطفا به نجوا و با بغضی که صدا را خشدار می کند گفت : 

آقا من تا امروز برای اینکه دشمن از اشک من شاد نشود ، گریه نکردم . حالا هم ... 

که رهبری فرمودند : چرا ؟! نخیر ؛ گریه کنید ! دشمن غلط می کند .

 و مادر خیالش که راحت شد ، اذن را که گرفت ،بند سد اشک شکست . 

روایتی از مادر شهید مصطفی احمدی روشن