بسم رب الشهدا و الصدیقین

هر ساله بنا به رسم دیرینه ای که در خانواده ما بوده است، به مناسبتهای گوناگون، در منزل، جلسه تلاوت قرآن و ذکر احکام برگزار میشود. در این جلسات که ویژه خواهران است، پس از صرف آش نذری، جلسه به پایان می رسد. در یکی از همین روزها، عباس به منزل ما آمد. گفتم:

عباس! به موقع آمدی. بیا یک کاسه از این آش نذری بخور.

در حالیکه قصد داشتم تا او را به اتاقی خلوت راهنمایی کنم، او عذر خواست و گفت که باید برود.

کاسه ای آش برایش آماده کردم. چند قاشق از آن خورد. وقتی هیاهوی خانم ها را در خانه شنید، قرآن کوچکی را که همیشه با خود همراه داشت از جیبش بیرون آورد و آیه ای از آن را به من نشان داد و گفت:

این آیه را برایشان بخوان و معنی کن تا آن را بفهمند و وقتی از اینجا خارج می شوند چیزی از قرآن یاد گرفته باشند و اینگونه با حرف زدنهای بیخود وقت خود را بیهوده تلف نکرده باشند.


خاطره از شهید بابایی از کتاب پرواز تا بی نهایت