بسم رب الشهدا و الصدیقین

شهید سید مجتبی علمدار 11 دی 1345 دیده به جهان گشود، 11دی 1364زخم عشق و جانبازی به تن نشاند، دی ماه 1370 لباس دامادی به تن کرد، دی ماه 1371 با تولد سیده زهرا، پدر شد، و 11دی 1375 به قافله همرزمان شهیدش پیوست.
.....................
بابا مجتبی سلام
امیدوارم حالت خوب باشد، حال من خوب است، خوب خوب.
 یادش بخیر! آن روزهایی که به مهد کودک بودم و صبح زود به دنبالم می آمدی...
همیشه خبر آمدنت را خانم مربی ام به من می رساند: سیده زهرا علمدار! بیا بابات امده دنبالت و تو در کنار راه پله مهد کودک می نشستی و لحظه ای بعد من در آغوشت بودم.
اول مقنعه سفید را به تو می دادم و با حوصله ای به یاد ماندنی آن را بر سرم می گذاشتی و بعد بند کفشهایم را می بستی و در آخر، دست در دستان هم بسوی خانه می آمدیم و با مامان سر سفره ناهار می نشستیم و چه با مزه بود.
راستی بابا چقدر خوب است نامه نوشتن برایت و بعد از آن با صدای بلند، روبروی عکس تو ایستادن و خواندن، انگار آدم سبک می شود.
مادر می گوید: بابا خیلی مهربان بود، اما خدا از او مهربانتر است و من می خواهم بعد از این نامه ای برای خدا بنویسم و به او بگویم که می خواهم تا آخر آخر با او دوست باشم و اصلا باهاش قهر نکنم.اگر موفق شوم به همه بچه ها خواهم گفت که با خدا دوست باشند و فقط با او درد دل کنند. مادر بزرگ می گوید هر چه می خواهی از خدا بخواه و من از خدا می خواهم که پدر مردم ایران حضرت آیت الله خامنه ای را تا انقلاب مهدی(عج) محافظت فرماید و دستان پر مهر پدرانه اش همیشه  بر سر ما فرزندان شهدا مستدام باشد...
ان شالله، خدانگهدار...دخترت سیده زهرا

شهید علمدار